تاریخچه کلاسیک اقتصاد
اقتصاد به عنوان یک علم اجتماعی به تمدن باستان برمی گردد و اولین اندیشههای اقتصادی در یونان باستان و دیگر تمدنهای کلاسیک شکل گرفت. اما معمولاً پذیرفته شده که اقتصاد کلاسیک به عنوان یک مکتب متمایز فکری در اروپای قرن هجدهم و نوزدهم و در اوج انقلاب صنعتی و تغییرات اقتصادی مهم دیگر شکل گرفت.
برخی از اولین چهرههای کلیدی که در شکلگیری بنیانهای اقتصاد کلاسیک تاثیرگذار بودند عبارتند از آدام اسمیت، توماس مالتوس و دیوید ریکاردو. این اندیشمندان سعی داشتند تا قوانین حاکم بر تولید، توزیع و مبادله کاال و خدمات درون کشورها و میان کشورها از طریق تجارت بینالمللی را تعیین کنند. تمرکز آنها بر روی عرضه و تقاضا، قیمتها، دستمزدها، اجارهها، سود و مدلها و مفاهیم اقتصادی مختلف بود.
آدام اسمیت اغلب به عنوان پدر اقتصاد کلاسیک شناخته میشود، چرا که در سال ۱۷۷۶ کتاب مهم خود با عنوان «تحقیقی درباره طبیعت و علل ثروت ملل» را منتشر کرد و در آن مفاهیم اصلی ای چون «دست نامریی»، «دنبال کردن منافع خصوصی در بازار آزاد منجر به رفاه کل جامعه میشود» و «برتری طبیعی در تجارت بینالمللی» را معرفی نمود. توماس مالتوس در سال ۱۷۹۸ با کتاب «یک رساله درباره اصل جمعیت» بنیانهای اقتصاد جمعیتی را شکل داد و رابطهی رشد جمعیت و تامین مواد غذایی را مد نظر قرار داد. دیوید ریکاردو هم در سال ۱۸۱۷ با کتاب «اصول اقتصاد سیاسی و مالیات» مفهوم قانون راندمان نزولی و برتری مقایسی در تجارت را توسعه داد.
شاید بتوان گفت که این اندیشمندان پیشگام زمینههای مفهومی اقتصاد را فراهم ساختند تا این رشته، به عنوان یک حوزه متمایز تحلیل اجتماعی شکل بگیرد.
چرا اصطلاح کلاسیک ؟
کلمه "کلاسیک" به اقتصاد اطلاق شد تا بیانگر تاثیر مکاتب اولیه فکری باشد که پایهگذار این رشته بودند.
اقتصاد کلاسیک بر مبانی اندیشههای اقتصادی مکاتب باستانی مانند اقتصاد در یونان باستان و رم باستان الهام گرفته بود. آثار اقتصاددانان پیشگام همچون آدام اسمیت، توماس مالتوس و دیوید ریکاردو که در قرن هجدهم و نوزدهم میلادی میزیستند، هم بر مبنای مفاهیم بنیادین و اصول کلی که در تمدنهای یونان و رم باستان مطرح شده بود شکل گرفت.
به همین دلیل است که این مکتب اولیه فکری در علم اقتصاد "کلاسیک" نامیده شد تا بتواند به این واقعیت اشاره کند که ریشهها و بنیانهای اولیه خود را از مکاتب فکری کهنتر و کلاسیک تمدن یونان و رم باستان گرفته است.
سیر تحولات
تحولات تاریخی مکتب اقتصاد کلاسیک را میتوان در سه دورهٔ زمانی متمایز بررسی کرد: دورهٔ پیشاکادمیک، دورهٔ کالسیک و دورهٔ پساکالسیک.
1. دورهٔ پیشاکادمیک
در این دوره، اندیشمندانی مانند ویلیام پتی، جان لاک و برناردو دی ساویو به بررسی مسائل اقتصادی و نظریاتی دربارهٔ ارزش و توزیع تمرکز کرده بودند. آنها تأکید زیادی بر نظریهٔ قدرت خرید انداخته بودند و ایدهٔ این رویکرد بر رویکردهای بعدی اقتصاد کلاسیک تأثیر زیادی گذاشت.
2. دورهٔ کلاسیک
این دوره از قرن ۱۸ تا اوایل قرن ۱۹ میلادی در خلال انقلاب صنعتی و تغییرات اجتماعی و اقتصادی گسترده رخ داد. مفکران مشهوری همچون آدام اسمیت، دیوید ریکاردو، جان استوارت میل و توماس مالتوس در این دوره فعالیت میکردند.
- آدام اسمیت: آدام اسمیت در کتاب "ثروت ملل" (Wealth of Nations) که در سال ۱۷۷۶ منتشر شد، نظریهٔ اقتصاد کلاسیک را تبیین کرد. او بر اهمیت تقسیم کار، ارزش کار و نقش بازار تأکید داشت. اسمیت با تأکید بر فعالیت اقتصادی آزاد و خودتنظیمشونده، نظریهٔ "دستنخوردهگی دولت" را مطرح کرد.
- دیوید ریکاردو: ریکاردو در کتاب "اصول اقتصاد سیاسی و مالی" (Principles of Political Economy and Taxation) که در سال ۱۸۱۷ منتشر شد، تئوری مزیت نسبی را مطرح کرد. او بر اهمیت تخصص در تجارت بینالمللی و تأثیر آن بر بهرهوری و سودآوری تأکید داشت.
- جان استوارت میل: جان استوارت میل در کتاب "اصول اقتصاد سیاسی" (Principles of Political Economy) که در سال ۱۸۴۸ منتشر شد، به توسعهٔ نظریهٔ ارزش کار و نظریهٔ بهرهوری پرداخت. او به بررسی تعامل عرضه و تقاضا و تأثیر آن بر قیمتها و توزیع درآمد پرداخت.
3. دورهٔ پساکالسیک
در اواخر قرن ۱۹ و قرن ۲۰، نظریهٔ اقتصاد کلاسیک به چالش کشیده شد و با بروز نظریهٔ اقتصاد نئوکلاسیک و نظریهٔ کلیات تعادل عمومی، مکملی برای آن شکل گرفت. در این دوره، نظریهٔ اقتصاد نئوکلاسیک بر تعادل عرضه و تقاضا و نقش بازار تأکید زیادی داشت. اقتصاددانان مشهوری همچون لئون والراس، آلفرد مارشال و ویلفردو پارتو مورشیلسکی، نظریات نئوکلاسیک را پیشرفت دادند.
از جمله تحولات مهم در دورهٔ پساکالسیک میتوان به بروز نظریهٔ کلیات تعادل عمومی، توسعهٔ نظریهٔ انتخاب مصرفکننده، بررسی رفتار شرکتها و نظریهٔ بازیها اشاره کرد. این تحولات به توسعهٔ نظریهٔ اقتصادی و بررسی ابعاد جدیدی از رفتار اقتصادی کمک کرد و اقتصاددانان را به سمت تحقیقات بیشتر در زمینهٔ میکرواقتصاد و مدلسازی ریاضی سوق داد.
مکتب اقتصاد کلاسیک همچنان تأثیر قابل توجهی در اقتصاد و نظریهٔ اقتصادی دارد و برخی از مفاهیم آن، همچون نظریهٔ مزیت نسبی و نقش بازار، در تحلیلهای اقتصادی مدرن نیز به کار میروند.
مفاهیم و تعاریف اقتصاد کلاسیک
این مکتب اقتصادی بر تحلیل و تبیین رفتار اقتصادی جامعه تمرکز دارد و تلاش میکند قوانین و قواعدی را برای عملکرد اقتصادی تعیین کند.
یکی از ویژگیهای برجستهٔ اقتصاد کلاسیک، تأکید بر تقسیم کار و نقش آن در افزایش تولیدی و بهرهوری است. آدام اسمیت در اثر مهم خود به نام "ثروت ملل" به تحلیل مزیتهای تقسیم کار و تأثیر آن در افزایش ثروت ملل پرداخت. وی معتقد بود که اگر هر فرد به تخصص خود بپردازد و تولید خود را بهبود دهد، تولید و ثروت ملل به طور کلی افزایش خواهد یافت.
در طرح مزیت نسبی، دیوید ریکاردو بر اساس تخصص و مزیت نسبی کشورها در تولید کالاها، بررسی میکند که چگونه تجارت بینالمللی میتواند برای هر دو کشور بهرهوری و سودآوری را افزایش دهد. این نظریه به اهمیت تخصص و تجارت بینالمللی در اقتصاد برجستگی میبخشد.
علاوه بر این، اقتصاد کلاسیک به نظریهٔ قیمت توجه زیادی دارد. اسمیت و ریکاردو به بررسی تعامل عرضه و تقاضا و رابطهٔ قیمتها با ارزش کار و بهرهوری میپرداختند. آنها بر این باور بودند که بازارها و سیستم قیمتگذاری به طور خودکار به تعادل منابع و تقاضا و عرضه میرسند.
اقتصاد کلاسیک همچنین تأکید زیادی بر "دستنخوردهگی دولت" (Laissez-faire) دارد. طرح دولت کمدخالت در اقتصاد به معنی عدم مداخلهٔ فزایندهٔ دولت در امور اقتصادی است. آدام اسمیت و دیگر اقتصاددانان کلاسیک معتقد بودند که بازارها به طور طبیعی تنظیم میشوند و دولت نباید در عملکرد آنها مداخله کند.
نظریات اقتصاد کلاسیک
نظریات اقتصاد کلاسیک، که بیشتر در قرن هجدهم و قرن نوزدهم توسط اقتصاددانانی مانند آدام اسمیت و دیوید ریکاردو بیان شد، اصول و مفاهیم مهمی را درباره عملکرد اقتصادی بیان میکنند. در زیر، مهمترین نظریات اقتصاد کلاسیک را توضیح میدهم:
قانون نفع ذاتی (Law of Self-Interest)
قانون نفع ذاتی (Law of Self-Interest) در اقتصاد کلاسیک بیان میکند که هر فرد در تصمیمگیریهای اقتصادی خود، به نفع شخصی خود عمل میکند. این قانون بر این اصل استوار است که انسانها به طور طبیعی و به دنبال تأمین نیازها و بهبود شرایط زندگی خود هستند. طبق این قانون، هر فرد در تصمیمگیریهای اقتصادی خود معمولاً سعی میکند به حداکثر نفع ممکن برسد. این نفع میتواند شامل افزایش درآمد، کسب سود، بهبود شرایط زندگی، رفاه خانواده و سایر موارد باشد. این قانون فرضیه میکند که افراد به طور طبیعی و به خودخواهی به نفع شخصی خود عمل میکنند و در تصمیمگیریهایشان از این اصل راهبردی پیروی میکنند. با اعتبار دادن به قانون نفع ذاتی، اقتصاد کلاسیک معتقد است که اگر همه افراد به نفع شخصی خود عمل کنند، به طور کلی نفع عمومی نیز تأمین میشود. این به این معنی است که اگر هر فرد به تأمین نیازها و بهبود وضعیت شخصی خود اهمیت بدهد، این تلاشهای فردی در نهایت به بهبود وضعیت کلی اقتصاد و رفاه عمومی منجر خواهد شد.
به عنوان مثال، در بازار آزاد، تولیدکنندگان تلاش میکنند تا با تأمین نیازهای مشتریان و به دنبال سود و درآمد بیشتر، تولید کنند. در عین حال، مشتریان نیز به دنبال بهترین کیفیت و قیمت مناسب هستند. این تقابل نیازها و تمایلات شخصی در نهایت به تعادلی در بازار و تأمین نیازهای افراد و نفع عمومی منجر میشود.
مهمترین پیامد قانون نفع ذاتی در اقتصاد کلاسیک، توجیه و تحکیم اصل آزادی اقتصادی است. این نظریه معتقد است که در یک بازار آزاد و به تناسب با قوانین تأمین و تقاضا، افراد میتوانند به طور خودکار و بهینه به تأمین نیازها و بهبود شرایط زندگی خود بپردازند.
قانون تأمین و تقاضا (Law of Supply and Demand)
قانون تأمین و تقاضا (Law of Supply and Demand) در اقتصاد میگوید که در یک بازار رقابتی، تأمین یک کالا یا خدمت و تقاضای مشتریان برای آن کالا یا خدمت، بر اساس قیمت آن تنظیم میشود. به طور کلی، این قانون بیان میکند که در صورت افزایش قیمت یک کالا، تعداد تقاضا برای آن کاهش مییابد و در صورت کاهش قیمت، تعداد تقاضا برای آن افزایش مییابد. به همین ترتیب، در صورت افزایش قیمت، تولید کالا یا خدمت بیشتری تأمین میشود و در صورت کاهش قیمت، تولید کمتری تأمین میشود.
این قانون بر اساس تعامل بین تقاضا و تأمین در بازار عمل میکند. وقتی قیمت کالا یا خدمتی افزایش مییابد، تقاضا برای آن کاهش مییابد زیرا مشتریان کمتری توانایی خرید آن را دارند یا تمایل کمتری به خرید آن دارند. این منجر به افزایش موجودی کالا و کاهش قیمت میشود تا تقاضا را جذب کند. به همین ترتیب، زمانی که قیمت کالا یا خدمتی کاهش مییابد، تقاضا برای آن افزایش مییابد زیرا مشتریان بیشتری میتوانند آن را خریداری کنند یا تمایل بیشتری به خرید آن دارند. این باعث کاهش موجودی کالا و افزایش قیمت میشود تا تقاضا را تنظیم کند.
قانون تأمین و تقاضا تأثیر قیمت بر رفتار تقاضا و تأمین را مورد بررسی قرار میدهد. این قانون بر اساس ایدهآلهای بازار آزاد و رقابتی استوار است و در واقع بازار را به عنوان مکانی برای تعامل بین تقاضا و تأمین تصویر میکند. با توجه به قانون تأمین و تقاضا، بازارها به طور خودکار و بهینه به تعادل میرسند و قیمتها و حجم تأمین و تقاضا متناسب با شرایط بازار تنظیم میشوند. در واقع، قانون تأمین و تقاضا یکی از اصول اساسی اقتصاد است که در تحلیل و پیشبینی رفتار بازارها و تأثیر تغییرات قیمت بر آنها استفاده میشود. این قانون به ما کمک میکند تا درک کنیم که چگونه تغییرات در تقاضا و تأمین تحت تأثیر قیمت قرار میگیرند و چگونه بازارها به تعادل میرسند.
به عنوان مثال، فرض کنید قیمت یک کالا افزایش مییابد. در این صورت، مشتریان کمتری توانایی خرید آن کالا را دارند یا تمایل کمتری به خرید آن دارند. این موجب کاهش تقاضا میشود. از طرف دیگر، تولیدکنندگان تمایل دارند به دلیل افزایش قیمت، کالا را بیشتر تأمین کنند و سود بیشتری به دست آورند. این عمل باعث افزایش تأمین میشود. با توجه به کاهش تقاضا و افزایش تأمین، قیمت کالا ممکن است کاهش یابد تا تقاضا را دوباره جذب کند و تعادل در بازار برقرار شود.
در عمل، قانون تأمین و تقاضا به عنوان یک اصل کلی در تحلیل بازارها و تعیین قیمتها استفاده میشود. بازارهای واقعی ممکن است تحت تأثیر عوامل دیگری مانند تغییرات تکنولوژی، سیاستهای دولتی، عوامل اقتصادی و اجتماعی دیگر قرار گیرند. اما در کل، قانون تأمین و تقاضا به ما کمک میکند تا درک بهتری از رفتار بازارها و تأثیر قیمت بر آنها داشته باشیم.
قانون نفع عمومی (Law of Public Interest)
اقتصاد کلاسیک در واقع تمرکز خود را بر تئوری نفع عمومی و نتایجی که به طور طبیعی از تصمیمگیریهای مبتنی بر منافع شخصی به دست میآید، قرار میدهد. این مکتب اقتصادی معتقد است که وقتی افراد به طور آزادانه و بر اساس منافع شخصی خود تصمیمگیری میکنند، بازارها به طور خودکار به تعادل و نفع عمومی میرسند. به طور کلی، اقتصاد کلاسیک باور دارد که اگر دولت دخالت محدودی در اقتصاد داشته باشد و اصول آزادی اقتصادی را حمایت کند، نتیجهای که به دست میآید، بهترین نتیجه ممکن برای جامعه خواهد بود. این مکتب اقتصادی به بازارهای آزاد، تعامل خودلرزه عرضه و تقاضا، تعادل تعدادی و قیمتها، رقابت و نیروی بازار تکیه میکند.
به عنوان مثال، اگر بازار بر اساس قوانین عرضه و تقاضا عمل کند، به طور طبیعی قیمت به تعادل خواهد رسید که در آن تقاضا با تأمین برابر است. از این تعادل، بهرهوری بیشتر و بهبود رفاه عمومی برای جامعه حاصل میشود. با این حال، ارزیابیهای اقتصادی و نتایج عملکرد بازارها در واقعیتهای واقعی ممکن است از ایدهآلهای اقتصاد کلاسیک متفاوت باشد. برخی از نقادان به این نکته اشاره میکنند که در برخی موارد، بازارها ممکن است به تعادل نرسند و نتایج غیرعادلانه و نامناسبی برای جامعه به همراه داشته باشند. به همین دلیل، نظریههای اقتصادی دیگری نیز وجود دارند که دخالت دولت را برای بهبود نتایج اقتصادی و تأمین نفع عمومی ضروری میدانند.
به طور خلاصه، اقتصاد کلاسیک معتقد است که تصمیمگیریهای بر اساس منافع شخصی، در نهایت به نفع عمومی منجر میشود و دولت باید دخالت محدودی در اقتصاد داشته باشد تا اصول آزادی اقتصادی را حمایت کند. اما باید توجه داشت که نتایج عملکرد بازارها و تأثیرات دخالت دولت ممکنبه طور قطع، نفع عمومی و تعامل بازار در اقتصاد کلاسیک، موضوعات پژوهشی و مورد بحث بین اقتصاددانان است. وجهههای مختلف در اقتصاد ممکن است نظریات متفاوتی را درباره نقش دولت و اقتصاد آزاد بیان کنند. برخی از اقتصاددانان، به عنوان مثال، معتقدند که بازارها به طور خودکار به تعادل و نفع عمومی میرسند، در حالی که دیگران بر اهمیت دخالت دولت و نقش آن در تأمین نفع عمومی تأکید میکنند. مهم است که توجه کنیم که این تفاوت در دیدگاهها ممکن است در موضوعات خاص متفاوت باشد و به شرایط و وضعیتهای مختلف بستگی داشته باشد. همچنین، شاید نیاز باشد که نظریات مختلف را با تحقیقات بیشتر و تجربیات عملی مقایسه کنیم تا به نتیجهای قطعی برسیم.
به طور کلی، قانون نفع عمومی میتواند در قوانین و سیاستهای مختلف یک کشور تعبیر شود و تلاش کند تا منافع و خواستههای عمومی را در نظر بگیرد و تصمیمگیریها را بر اساس آنها انجام دهد. این مفهوم به دنبال حفظ و بهبود رفاه عمومی جامعه است و میتواند در حوزههای مختلفی از جمله سلامت، آموزش، محیط زیست، توزیع منابع و تنظیمات اقتصادی مورد استفاده قرار گیرد.
قانون کاهش هزینهها (Law of Diminishing Returns)
قانون کاهش هزینهها نشان میدهد که در صورتی که سایر عوامل تولید ثابت باقی بمانند، افزایش تعداد یک عامل تولیدی خاص، به تدریج منجر به کاهش بازده آن عامل میشود. به عبارت دیگر، افزایش نسبی تولید یک عامل تولیدی، نهایتاً بهبود قابل توجهی در خروجی کلی نخواهد داشت. این قانون در اقتصاد، به خصوص در زمینه تولید و تولیدیها، بسیار مهم است. این قانون به ما یادآوری میکند که یک زمانی که تمامی عوامل تولید به جز یکی ثابت باشند، افزایش تعداد آن عامل تا حدی میتواند بازدهی را افزایش دهد. اما اگر تمامی عوامل دیگر ثابت باقی بمانند و فقط تعداد یک عامل افزایش یابد، بازده آن عامل به تدریج کاهش خواهد یافت.
این قانون میتواند در موارد مختلفی مورد استفاده قرار بگیرد، از جمله تولید کشاورزی، صنعتی، خدمات و غیره. با درک قانون کاهش هزینهها، میتوان برنامهریزی مناسبی برای بهینهسازی تولید و استفاده از عوامل تولید را انجام داد.
تقسیم کار
تقسیم کار یک مفهوم اساسی در اقتصاد کلاسیک است که توسط آدام اسمیت در کتاب "ثروت ملل" و جان استوارت میل در آثار خود تبیین شده است. این مفهوم بر اهمیت تخصص و تقسیم وظایف در فرآیند تولید و بهرهوری تأکید میکند.
به طور کلی، تقسیم کار به معنای تقسیم فرایند تولید یک کالا یا خدمت بین متخصصان و کارگران مختلف است تا هر فرد به تخصص خود بپردازد و در زمینهٔ خاص خود تمرکز کند. این تقسیم وظایف میتواند به افزایش تولیدی و بهرهوری در سطح جامعه منجر شود. مزیت اصلی تقسیم کار در اقتصاد کلاسیک، افزایش تخصص و مهارت هر فرد است. با تمرکز بر یک وظیفه خاص، فرد میتواند تجربه و مهارت خود را در آن زمینه بهبود دهد. این بهرهوری بیشتر به افزایش تولید و کاهش زمان و هزینه مورد نیاز برای تولید کالاها منجر میشود.
به عنوان مثال، در یک کارخانه خودروسازی، فرآیند تولید خودرو میتواند به چندین بخش تقسیم شود، از جمله طراحی، تولید قطعات، مونتاژ و آزمایش. هر بخش توسط کارکنانی با تخصص و مهارت مرتبط در آن زمینه انجام میشود. این تقسیم کار باعث میشود که هر فرد بر روی یک وظیفه مشخص تمرکز کند و توانایی خود را در آن زمینه بهبود دهد.
تقسیم کار به عنوان یک اصل اقتصادی در اقتصاد کلاسیک، بهبود افزایش تولید و بهرهوری را به اثرات جمعی میرساند. یعنی اگر هر فرد به تخصص خود بپردازد و در زمینهٔ خاص خود تخصص داشته باشد، تولید کلی جامعه افزایش مییابد و بهرهوری بیشتری حاصل میشود.
همچنین، تقسیم کار به معنای تخصص و تقسیم وظایف در سطح بینالمللی نیز مورد بررسی قرار میگیرد. مطابق نظریهٔ مزیت نسبی دیوید ریکاردو، هر کشور بر اساس تخصص و مزیت نسبی خود در تولید کالاها، میتواند در تجارت بینالمللی تخصص وارد کندتقسیم کار در اقتصاد کلاسیک به دو جنبه اصلی تقسیم میشود: تقسیم کار بین صنایع مختلف و تقسیم کار درون یک صنعت خاص.
- تقسیم کار بین صنایع مختلف: در اقتصاد کلاسیک، هر صنعت به تخصص خود متمرکز میشود و تولید کالاها و خدماتی را که در آن صنعت متخصص است، انجام میدهد. این تخصص صنایع مختلف به افزایش تولید و بهرهوری در سطح کل اقتصاد منجر میشود. به عنوان مثال، یک کشور ممکن است در تولید نفت، خودرو، الکترونیک و پوشاک تخصص داشته باشد. این تخصصها به کشور اجازه میدهد تا منابع و تواناییهای خود را در صنایعی که در آنها تخصص دارد بهرهبرداری کند و در نهایت تولید و صادرات خود را افزایش دهد.
- تقسیم کار درون یک صنعت خاص: در هر صنعت خاص، فرآیند تولید میتواند به مراحل کوچکتر و وظایف مشخص تر تقسیم شود. این تقسیم کار درون صنعت باعث افزایش تخصص و مهارت کارگران میشود و تولیدی بیشتر و بهرهوری بهتری را به ارمغان میآورد. به عنوان مثال، در صنعت خودروسازی، فرآیند تولید اتومبیل ممکن است به مراحل مختلفی مانند طراحی، تولید قطعات، مونتاژ و آزمایش تقسیم شود. هر کارگر در یک مرحله خاص تخصص دارد و بهبود تخصص و مهارت افراد در هر مرحله، تولید کلی صنعت را بهبود میبخشد.
تقسیم کار در اقتصاد کلاسیک به عنوان یک اصل مهم، به بهبود تخصص و مهارت افراد، افزایش تولید و بهرهوری، کاهش هزینهها و افزایش کیفیت کالاها و خدمات منجر میشود. این اصل به عنوان یکی از اساسیترین اصول اقتصاد کلاسیک درک اقتصاد است و تأثیر گستردهای در تحلیلهای اقتصادی دارد.
تئوری مزیت نسبی
طرح مزیت نسبی، که به طور گستردهای معروف به نام "تئوری مزیت نسبی" میباشد، توسط دیوید ریکاردو، اقتصاددان انگلیسی، در سال 1817 مطرح شد. این تئوری به تبیین مکانیزمهای تجارت بینالمللی و توزیع نسبی منافع اقتصادی بین کشورها میپردازد.
بر اساس تئوری مزیت نسبی، ریکاردو معتقد بود که اختلافات نسبی در هزینه تولید بین کشورها، منجر به بروز مزیت نسبی در تولید کالاها میشود. این مزیت نسبی بر اساس نسبت بهرهوری نسبی بین دو کالای مختلف در دو کشور مختلف تشکیل میشود. به عبارت دیگر، اگر یک کشور در تولید یک کالا مقرون به صرفهتر از کشور دیگر باشد، مزیت نسبی در تولید آن کالا را دارد.
در تئوری مزیت نسبی، ریکاردو از مثالِ سادهای برای توضیح این اصل استفاده کرد. فرض کنید دو کشور، کشور A و کشور B، دو کالا، مثلاً پانل و پارچه را تولید میکنند. اگر کشور A در تولید پانل ماهرتر از کشور B باشد و کشور B در تولید پارچه ماهرتر از کشور A باشد، طبق تئوری مزیت نسبی، هر کشور باید در تولید کالایی که در آن مزیت نسبی دارد، تخصص داشته باشد و آن را صادر کند. در نتیجه، با تجارت بین این دو کالا، هر دو کشور از تخصص و مزیت نسبی خود بهرهمند میشوند و تولیدی کارآمدتر و بهرهوری بالاتر ایجاد میشود.
مزیت نسبی به معنای قدرت نسبی یک کشور در تولید یک کالا نسبت به کشورهای دیگر است و به دلیل وجود اختلافات در منابع، تکنولوژی، مهارتها و ساختار اقتصادی کشورها بوجود میآید. این تئوری نشان میدهد که حتی اگر یک کشور در تولید همه کالاها بهتر از یک کشور دیگر باشد، باز هم میتواند از تجارت بین المللی و مزیت نسبی خود بهرهبرداری کند و منافع اقتصادی را ارتقا دهد.
تئوری مزیت نسبی از طرحهای مهم در زمینه تجارت بینالمللی است کهتوسط دیوید ریکاردو، اقتصاددان بزرگ انگلیسی، در قرن نوزدهم مطرح شده است. این تئوری بر اساس اصل مزیت نسبی در تجارت بینالمللی استوار است. بطور خلاصه، تئوری مزیت نسبی میگوید که حتی در صورتی که یک کشور در تولید تمام کالاها بهتر از کشور دیگری باشد، همچنان میتواند از تجارت بینالمللی و مزیت نسبیای که در تولید یک کالا دارد، بهرهبرداری کند.
تئوری مزیت نسبی بر این اصل تکیه میکند که هر کشور باید در تولید کالایی که در آن مزیت نسبی دارد، تخصص داشته باشد و آن را به دیگر کشورها صادر کند. این تخصصها و مزیتهای نسبی بر اساس نسبت بهرهوری در تولید کالاها در کشورها شکل میگیرد. با استفاده از تجارت بینالمللی و تبادل کالاها، هر کشور میتواند از تخصص و مزیت نسبی خود بهرهبرداری کند و از این طریق، بهرهوری و رفاه اقتصادی را افزایش دهد.
تئوری مزیت نسبی یک مبنای توضیحی برای تجارت بینالمللی است و نشان میدهد که تجارت و تخصص در تولید برای همه کشورها منافعی را به همراه دارد. این تئوری در توجیه تجارت بینالمللی، توزیع منابع و توسعه اقتصادی نقش مهمی دارد و از آن برای تحلیل و پیشبینی الگوهای تجاری استفاده میشود.
نظریهٔ قیمت و نقش بازارها
در اقتصاد کلاسیک، نظریهٔ قیمت و نقش بازارها در تعادل منابع و تقاضا و عرضه بسیار مهم است. آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، دو اقتصاددان برجستهٔ دورهٔ کلاسیک، به بررسی این مسائل اهمیت زیادی میدهند.
اسمیت در کتاب "ثروت ملل" به تعامل عرضه و تقاضا و نقش بازار در تعیین قیمتها و توزیع منابع میپرداخت. او باور داشت که بازارها بر اساس ارزش کار و بهرهوری عمل میکنند. به طور مثال، اگر قیمت یک کالا بالا باشد، تولید آن کالا سودآورتر میشود و بیشترین تقاضا برای آن وجود خواهد داشت. در نتیجه، تولید آن کالا افزایش مییابد و تعادلی بین عرضه و تقاضا برقرار میشود. به همین ترتیب، اگر قیمت یک کالا پایین باشد و سودآوری آن کم باشد، تولید آن کالا کاهش مییابد و تعادل منابع و تقاضا حفظ میشود.
ریکاردو نیز در کتاب "اصول سیاست هایکس" به نظریهٔ قیمت و توزیع منابع توجه دارد. وی به مفهوم مزیت نسبی پرداخته و معتقد است که با تخصص در تولید کالاها که در آن مزیت نسبی دارند، کشورها میتوانند از تجارت بینالمللی و بهرهبرداری از مزیتهای خود بهرهبرند. ریکاردو با ارائهٔ مثالهای ساده مبتنی بر تفاوت در هزینههای تولید کالاها بین کشورها، توضیح میدهد که چگونه تجارت بینالمللی منجر به بهبود بهرهوری و توزیع منابع میشود.
به طور خلاصه، در اقتصاد کلاسیک، بازارها و قیمتگذاری به عنوان مکانیزمهای تعادل اقتصادی مورد توجه قرار میگیرند. اسمیت و ریکاردو به بررسی تعامل عرضه و تقاضا، قوانین قیمتگذاری و تأثیر آنها بر توزیع منابع و بهرهوری میپرداختند. این دیدگاهها در تشریح نقش بازارها و تعادل اقتصادی در دورهٔ کلاسیک بسیار مهم بودهاند.
دولت در اقتصاد کلاسیک
در اقتصاد کلاسیک، نقش دولت به طور کلی محدود تلقی میشود و اصل ایدئولوژی آن حکمرانی بازار و اعتقاد به عملکرد خودکار بازارها است. اقتصاددانان کلاسیک معتقدند که بازارها به طور طبیعی به تعادل میرسند و تخصیص منابع بهینه را فراهم میکنند. در نتیجه، نقش دولت در اقتصاد کلاسیک به حداقل کاهش مییابد و تداخلات دولتی در عملکرد بازارها تا جای ممکن اجتناب میشود.
به طور کلی، در دیدگاه کلاسیک، نقش دولت متمرکز بر حفظ نظم و قوانین بازار است. وظایف اساسی دولت در اقتصاد کلاسیک شامل موارد زیر میشود:
- حفظ نظم بازار: دولت مسئول برقراری حقوق مالکیت و اجرای قوانین منصفانه در بازار است. این شامل اجرای قوانین قراردادها، حفاظت از حقوق مالکیت و رسیدگی به تخلفات است.
- حفظ امنیت: دولت مسئول حفظ امنیت داخلی و خارجی کشور است. این شامل ارائه نیروهای انتظامی و نظامی، حفاظت از مرزها و حفظ استقرار آرامش در بازار است.
- ارائه زیرساختهای اقتصادی: دولت ممکن است وظیفه ارائه زیرساختهای اساسی مانند جادهها، بنادر، فرودگاهها، شبکه برق و آب، و ارتباطات را بر عهده بگیرد. این زیرساختها اساسی برای فعالیتهای اقتصادی است و توسعه آنها میتواند رشد و بهبود اقتصاد را تسهیل کند.
- مداخله محدود در بازار: در شرایط خاص، دولت ممکن است به صورت محدود در بازار دخالت کند. این مداخلهها شامل تنظیمات مالیاتی، قوانین نرخ بهره و تنظیمات مربوط به حمایت از بخشهای ضعیف اقتصادی میشود. اما این تداخلات معمولاً محدود و بازدارنده در نظر گرفته میشوند.
در کل، در اقتصاد کلاسیک، نقش دولت به حداقل محدود میشود. اما در برخی موارد ممکن است دولت به منظور حفظ تناوب کسب و کار، حفظ رقابت و جلوگیری از تعطیلی بزرگترین کسبوکارهدر اقتصاد کلاسیک، نقش دولت به طور کلی محدود تلقی میشود و اصل ایدئولوژی آن حکمرانی بازار و اعتقاد به عملکرد خودکار بازارها است. اقتصاددانان کلاسیک معتقدند که بازارها به طور طبیعی به تعادل میرسند و تخصیص منابع بهینه را فراهم میکنند. در نتیجه، نقش دولت در اقتصاد کلاسیک به حداقل کاهش مییابد و تداخلات دولتی در عملکرد بازارها تا جای ممکن اجتناب میشود.
اندیشمندان اقتصاد کلاسیک
بزرگترین اندیشمندان اقتصاد کلاسیک عبارتند از:
آدم اسمیت (Adam Smith)
آدم اسمیت (Adam Smith)، علاوه بر اینکه به عنوان پدر بنیادی اقتصاد کلاسیک شناخته میشود، یکی از بزرگترین اندیشمندان و فیلسوفان قرن هجدهم است. او در سال ۱۷۶۶ کتاب "پژوهشی درباره ناشی بخشی ثروت ملل" را منتشر کرد که به طور عمده به عنوان "ثروت امت" شناخته میشود. این کتاب اصول اساسی اقتصاد سنتی را شرح میدهد و ایدههایی راجع به تجارت، تخصیص منابع و نقش بازار در تعادل اقتصادی مطرح میکند.
آدم اسمیت به مفهوم "دستاندرکاری خدا" در بازار اعتقاد داشت و معتقد بود که بازارها به طور خودکار به تعادل و تخصیص منابع بهینه میرسند. او اصول اساسی مانند تقسیم کار، نقش تجارت بینالمللی و اهمیت نظام بازرگانی در توسعه اقتصادی را مورد بررسی قرار داد. همچنین، آدم اسمیت به اهمیت حقوق مالکیت، آزادی اقتصادی و قانونگرایی در اقتصاد اشاره کرد.
نظریات و ایدههای آدم اسمیت تأثیر قابل توجهی بر تفکر اقتصادی و سیاسی داشتهاند و هنوز هم در بررسیها و تحقیقات اقتصادی مورد استفاده قرار میگیرند. او را میتوان به عنوان یکی از بنیانگذاران اقتصاد کلاسیک و یکی از بزرگترین اندیشمندان تاریخ اقتصاد محسوب میکنند.
دیوید ریکاردو (David Ricardo)
دیوید ریکاردو (David Ricardo)، اقتصاددان انگلیسی قرن نوزدهم، به عنوان یکی از بزرگترین اقتصاددانان کلاسیک شناخته میشود. وی در زمینههای مختلفی از جمله نظریه نرخ بهره، تجارت بینالمللی و قیمتگذاری عوامل تولید قابل توجهی ارائه کرده است.
یکی از نظریههای مهم ریکاردو، نظریه نرخ بهره است. او معتقد بود که نرخ بهره توسط قوانین طبیعی تعیین میشود و به تعادلی بهینه میرسد. این نظریه بر اساس نسبت بین سود و أجاره زمین بر اساس بازده بازگشتی استوار است.
در زمینه تجارت بینالمللی، ریکاردو نظریه مشهوری به نام "نظریه مزیت نسبی" را ارائه کرده است. او به این نتیجه رسید که کشورها باید در تخصص و تولید کالاهایی که در آنها مزیت نسبی دارند، تمرکز کنند و از طریق تجارت بینالمللی با سایر کشورها تعامل کنند. این نظریه درک توزیع منابع و مزیتهای نسبی برای کشورها را توضیح میدهد.
علاوه بر این، ریکاردو درباره قیمتگذاری عوامل تولید نیز نظریاتی ارائه کرده است. او مفهوم "اجاره" را برای درک درآمدی که به مالکان زمین میرسد، توضیح داد و به بحث توزیع درآمد پرداخت.
نظریات دیوید ریکاردو در دوران خود و پس از آن بسیار تأثیرگذار بودهاند و هنوز هم به عنوان مبانی مهم در زمینه اقتصاد بینالملل و تجارت بینالمللی مورد بررسی قرار میگیرند. او را میتوان به عنوان یکی از بزرگترین اقتصاددانان تاریخ محسوب کرد.
جان استوارت میل (John Stuart Mill)
جان استوارت میل (John Stuart Mill)، اقتصاددان، فیلسوف و منجمند انگلیسی قرن نوزدهم است. او به عنوان یکی از بزرگترین اندیشمندان فلسفه و اقتصاد در دوران خود و به عنوان پیرو آدم اسمیت شناخته میشود.
میل در آثار خود به موضوعات مختلفی از جمله قیمتگذاری، توزیع درآمد، نظریه استقرار و نقش دولت در اقتصاد پرداخت. وی در کتاب "اصول اقتصاد سیاسی"، نظریههایی درباره قیمتگذاری و توزیع درآمد ارائه کرد. همچنین، در آثار دیگری نظریاتی راجع به نقش دولت و تأثیر آن در تنظیم اقتصاد و ارتباط بین آزادی و تنظیم دولت را بررسی کرد.
میل به اهمیت توزیع عادلانه درآمد بین اقشار مختلف جامعه تأکید داشت و معتقد بود که دولت باید نقشی فعال در توزیع منابع و تنظیم اقتصاد داشته باشد. او از دولت تنظیم کننده به منظور کاهش نابرابریهای اقتصادی حمایت میکرد.
همچنین، میل به تحقیقات در زمینه انسانشناسی اقتصادی و تأثیر تقسیم کار بر آزادی و خلاقیت فردی توجه کرد. او به اهمیت تنوع و آزادی انتخاب در جامعه و تأثیر آن بر توسعه و پیشرفت اشاره کرد.
نظریات و ایدههای جان استوارت میل در حوزه اقتصاد و فلسفه همچنان در مطالعات مدرن مورد بررسی و بحث قرار میگیرند. او را میتوان به عنوان یکی از بزرگترین اقتصاددانان و فیلسوفان تاریخ محسوب کرد، که نظریات و ایدههای او تأثیر زیادی در تفکر اقتصادی و سیاسی بشریت داشتهاند.
توماس مالتوس (Thomas Malthus)
توماس رابرت مالتوس (Thomas Robert Malthus)، اقتصاددان و دانشمند انگلیسی قرن نوزدهم، به عنوان مؤسس نظریه جمعیت شناخته میشود. وی در آثار خود به بررسی رشد جمعیت و تأثیر آن بر توسعه اقتصادی پرداخت.
مالتوس در کتاب "نظریه رشد جمعیت" که در سال ۱۷۹۸ منتشر شد، به این نتیجه رسید که رشد جمعیت به طور طبیعی سریعتر از رشد منابع غذایی و منابع طبیعی است. او معتقد بود که جمعیت از طریق عواملی مانند بیماری، گرسنگی و جنگ تنظیم میشود. به عبارت دیگر، مالتوس میگفت که جمعیت به طور طبیعی به حدی میرسد که توازن با میزان منابع ممکن است.
ایدههای مالتوس در زمینه رشد جمعیت و تنظیم جمعیت به طور گستردهای بحث شد. گاهی اوقات این ایدهها به عنوان نشانهای از نگرش تکنوکراتیک و منفی به جمعیت تعبیر میشوند. اما همچنین باید توجه داشت که تحلیل مالتوس در زمینه رشد جمعیت بر اساس شرایط زمان خود بوده است و نمیتوان آن را به طور کامل به شرایط جامعههای مدرن اعمال کرد.
اگرچه برخی از پیشبینیهای مالتوس در مورد رشد جمعیت و منابع غذایی به طور کامل درست نبودند، اما نظریه جمعیت او همچنان در مطالعات دموگرافی و توسعه پایدار مورد بحث قرار میگیرد. نظریات و ایدههای مالتوس به عنوان یکی از اساسهای تفکر در ارتباط با رشد جمعیت و توسعه اقتصادی در تاریخ اقتصاد و دموگرافی به حساب میآید.
جان کینز (John Maynard Keynes)
جان مینارد کینز (John Maynard Keynes)، اقتصاددان برجسته بریتانیایی قرن بیستم است. او به عنوان یکی از بزرگترین اقتصاددانان تاریخ شناخته میشود و تأثیر بسزایی بر تئوری و سیاست اقتصادی داشته است.
کینز در کتاب "تئوری عمومی اشتغال، بهره و پول" که در سال ۱۹۳۶ منتشر شد، نظریههای جدیدی درباره عملکرد اقتصاد و تأثیر سیاستهای دولتی بر تعادل اقتصادی ارائه کرد. او بر خلاف دیدگاه کلاسیک اقتصاد که بر تعادل خودکار اقتصاد تأکید داشت، معتقد بود که اقتصاد ممکن است در وضعیت عدم تعادل و بیکاری قرار بگیرد و نیاز به مداخله دولتی دارد.
کینز به اهمیت تقاضا و مصرف در رشد اقتصادی توجه کرد و بر این باور بود که دولت با اتخاذ سیاستهای مالی و پولی مناسب میتواند تعادل اقتصادی را حفظ کند و بیکاری را کاهش دهد. او به مفهوم "مالیات و خرج کردن" اشاره کرد و معتقد بود که سرمایهگذاری دولتی و افزایش هزینههای عمومی میتواند اقتصاد را از رکود خارج کرده و رشد اشتغال را تحریک کند. نظریات کینز در مورد نقش دولت در اقتصاد و تأثیر سیاستهای مالی و پولی بر تعادل اقتصادی، به عنوان "تئوری کینزیسم" شناخته میشود و تأثیر قابل توجهی در سیاستهای اقتصادی دولتها در سراسر جهان داشته است. او را میتوان به عنوان یکی از موجودات مهم تفکر اقتصادی در قرن بیستم و بنیانگذار تئوری اقتصادی مدرن محسوب میکنند.
منتقدان اقتصاد کلاسیک
مکتب اقتصاد کلاسیک به عنوان یکی از مکتبهای اصلی اقتصاد در طول تاریخ مورد بررسی و انتقاد قرار گرفته است. در زیر، به برخی از منتقدان عمده اقتصاد کلاسیک و انتقادات آنها اشاره میکنم:
- جان می. کینز (John Maynard Keynes): کینز از منتقدان برجسته اقتصاد کلاسیک بود. او معتقد بود که نظریه کلاسیک درباره تعادل کلی اقتصاد، توجیه ناکارآمدی بودجههای دولتی و عدم توجه به نقش مصرف خصوصی در رشد اقتصادی است. کینز ایدههای تئوری برجسته خود را در کتاب "تئوری عمومی اشتغال، بهای کار و عملکرد پول" (The General Theory of Employment, Interest and Money) ارائه داد.
- پیر ساموئلسون (Paul Samuelson): ساموئلسون، که خود یک اقتصاددان نئوکلاسیک بود، درباره اقتصاد کلاسیک تحلیلهایی ارائه داد. او برخی از انتقادات عمده عبارتند از: عدم توجه به نقش تجارت خارجی، عدم توجه به نابرابری درآمد، عدم توجه به نقش پول و اعتبار در اقتصاد، و عدم توجه به نظریه انتخاب عمومی (Public Choice Theory).
- پیتر دراکر (Peter Drucker): دراکر منتقدی برجسته اقتصاد کلاسیک بوده و به جای تمرکز بر تولید، توزیع و مصرف متمرکز بر مشتری و بازار را تاکید میکرد. او باور داشت که اقتصاد کلاسیک توجه کافی به نیازها و تمایلات مشتریان نمیکند و به طور کلی از عوامل انسانی چشمپوشی میکند.
- جوان هیکز (John Hicks): هیکز معتقد بود که اقتصاد کلاسیک دچار مشکلاتی است. او به خصوص بر نقاط ضعف در تئوری تعادل عمومی و نظریه ارزش کار تأکید میکرد. هیکز ایدههای خود را در زمینه تئوری تعادل عمومی و نظریه پیشرفت اقتصادی ارائه داد.
- میشل کالون (Michel Kalecki): کالون، اقتصاددان پولشونیست لهستانی، انتقاداتی را درباره اقتصاد کلاسیک مطرح کرد. او معتقد بود که تئوری کلاسیک در تبیین نقش دولت، توزیع درآمد و عدم توازناقتصادی ناکارآمد است و نظریههای کلاسیک از نظر واقعگرایی در مورد عملکرد اقتصادی کمبود دارند.
این تنها چند نمونه از منتقدان عمده اقتصاد کلاسیک هستند و هر کدام از آنها انتقادات خاص خود را درباره این مکتب داشتند. اما مهم است بدانید که این انتقادات ممکن است در مقابل تمامی جنبهها و نظریات اقتصاد کلاسیک قابل اعمال نباشند و همچنین نظرات اقتصاددانان مختلف درباره این موضوع متنوع است.
نکات کلیدی اقتصاد کلاسیک
اقتصاد کلاسیک، یکی از مکتبهای اصلی در علم اقتصاد است که از قرن ۱۸ و تا قرن ۱۹ میلادی توسعه یافت. در این رویکرد، نظریهها و مبانی اقتصادی بر اساس ایدهها و آراء اقتصاددانان بزرگی مانند آدام اسمیت، دیوید ریکاردو و جان استوارت میل میباشد. در زیر، نکات کلیدی مرتبط با اقتصاد کلاسیک را ذکر میکنم:
- قانون نفع مشترک: اقتصاد کلاسیک بر اساس این اصل عمل میکند که تجارت و تبادلات میتواند به نفع هر دو طرف مشارکت کننده باشد. این به معنای این است که وقتی دو فرد یا دو کشور تجارت میکنند، هر دو طرف میتوانند بهرهبرداری و بهبود داشته باشند.
- نظریه یابی تولید: اقتصاد کلاسیک به بررسی تولید و توزیع منابع تمرکز دارد. آنها اعتقاد دارند که تولید و افزایش ثروت قومی بستگی به افزایش تولید، بهبود تکنولوژی و بهرهوری است.
- نظریه ارزش کار: اقتصاد کلاسیک بر اساس ایده ارزش کار عمل میکند که بر اساس آن، ارزش کالاها و خدمات بر اساس مقدار کاری است که برای تولید آنها صرف شده است.
- حقوق مالکیت: اقتصاد کلاسیک به اهمیت حقوق مالکیت تاکید میکند. آنها معتقدند که حقوق مالکیت خصوصی و حفاظت از آن، انگیزههای لازم برای تولید و سرمایهگذاری را فراهم میکند.
- انطباق خودکار بازار: اقتصاد کلاسیک باور دارد که بازارها به طور خودکار و بدون دخالت دولت به تعادل میرسند. آنها اعتقاد دارند که انسانها به طور طبیعی رفتار اقتصادی خود را به نحوی تنظیم میکنند که به بهرهوری بیشتر و تقسیم منصفانهتر منابع منجر میشود.
- نتایج طولانی مدت: به طور کلی، اقتصاد کلاسیک به تعادل طولانی مدت در اقتصاد اهمیت میدهد. آنها معتقدند که در طولانی مدت، اقتصاد به تعادلی میرسد که تولیدببخشید، اما به دلیل محدودیت طول متن، نمیتوانم توضیحات کامل درباره اقتصاد کلاسیک را در یک پاسخ جمعبندی کنم. اما میتوانم به شما چند نکته کلیدی دیگر را ارائه دهم:
- انگیزه اقتصادی: اقتصاد کلاسیک معتقد است که انگیزه اصلی افراد در تصمیمگیریهای اقتصادی، به دنبال حاکمیت بر منافع شخصی خود است. آنها فرض میکنند که افراد به صورت منطقی و منفعتجو عمل میکنند و تلاش میکنند تا حداکثر سود و منفعت را برای خود به دست آورند.
- دخالت دولت: اقتصاد کلاسیک، اصول دخالت دولت را محدود میداند و باور دارد که دولت باید تداخل کمی در عملکرد بازار داشته باشد. آنها به تعادل خودکار بازار و قدرت تنظیمکنندگی طبیعی بازار اعتقاد دارند.
- اشتغال و رشد اقتصادی: برای اقتصاد کلاسیک، اشتغال و رشد اقتصادی نتیجه تولید و توسعه است. آنها با توجه به اهمیت تولید و افزایش بهرهوری، رشد اقتصادی و ایجاد اشتغال را تأکید میکنند.
- نظریه مقدار پول: اقتصاد کلاسیک به نظریه مقدار پول توجه دارد و اعتقاد دارد که تورم به دلیل افزایش نامتناسب مقدار پول در جریان اقتصاد رخ میدهد.
- تجزیه و تحلیل عرضه و تقاضا: اقتصاد کلاسیک بر اساس تجزیه و تحلیل عرضه و تقاضا عمل میکند. آنها فرض میکنند که تعادل در بازارها از طریق تعادل عرضه و تقاضا برقرار میشود.
- نتایج طولانی مدت: اقتصاد کلاسیک به تعادل طولانی مدت و اجرای بهینه منابع اهمیت میدهد و معتقد است که بازده ثابت و تعادل طولانی مدت در اقتصاد وجود دارد.
دیدگاه خود را بنویسید