دموکراسی زمانی شکوفا می‌شود که تعداد زیادی از شهروندان توانایی شکل دادن به زندگی مدنی را پیدا کنند. کارآفرینی اجتماعی فرآیندی است که شهروندان برای انجام همین کار سازماندهی می‌کنند. هر چه درصد قابل توجهی از مردم - نه فقط تعداد کمی از نخبگان منتخب یا منصوب شده - در تلاش‌های رهبری برای حل مشکلات مشارکت داشته باشند، و هر چه بیشتر بدانند که چگونه مؤثر باشند، احساس اعتماد به نفس و قدرت بیشتری به عنوان شهروند خواهند داشت و جامعه سازگارتر و انعطاف‌پذیرتر خواهد شد.

تاریخ ایالات متحده مملو از نمونه‌های کارآفرینان اجتماعی است که دموکراسی را تقویت کرده‌اند. افرادی مانند ویلیام لوید گاریسون، سوزان بی آنتونی، بوکر تی. واشنگتن و جودیت ای. هومان، مدافع حقوق افراد معلول، در ساختن مؤسساتی همکاری کردند که به آمریکایی‌ها امکان می‌داد قدرت خود را به عنوان شهروند به‌دست آورند و ابراز کنند و بدین ترتیب تاریخ خود را شکل دهند. به همین ترتیب، نیم دهه پس از فرو ریختن دیوار برلین، آشوکا [موسسه‌ای که کارآفرینان اجتماعی را حمایت می‌کند] با ظهور تعداد زیادی از کارآفرینان اجتماعی در سراسر اروپای شرقی مواجه شد. آنها قبلاً شروع به ساخت مدارس و سازمان‌های زیست‌محیطی جدید کرده بودند تا جانشین دیوان‌سالاری‌هایی شوند که تحت حاکمیت کمونیسم حاکم بود.

دموکراسی فرآیندی از سازگاری دائمی است، زیرا شهروندان در برهه‌های مختلف تاریخ برای برآوردن نیازهای خود به ساخت نهادها روی می‌آورند. به عنوان مثال، در قرن بیستم، شهروندان کشورهای دموکرات ثروتمند بر دولت‌های خود فشار آوردند تا طیف وسیعی از کالاها و شبکه‌های حمایتی عمومی مانند آموزش دولتی، تامین اجتماعی و مراقبت‌های بهداشتی برای فقرا و سالمندان ایجاد کنند. آنها نقش دولت را به طور قابل توجهی گسترش دادند که به ارائه‌دهنده و خریدار خدمات متعدد از طرف ثالث تبدیل شد.

با این حال، در دهه‌های اخیر، مشخص شده است که بسیاری از این خدمات به اهداف خود نرسیده‌اند: به عنوان مثال، بسیاری از مدارس دولتی در آموزش تعداد قابل توجهی از دانش‌آموزان شکست می‌خورند، اکثر سیستم‌های سرپرستی، جوانان را برای بزرگسالی موفق آماده نمی‌کنند و سیستم عدالت کیفری به‌طور معمول مجرمین جزئی را به مجرمین حرفه‌ای تبدیل می‌کند. شهروندان با ایجاد مجموعه‌ای جدید از مؤسسات برای رفع مشکلاتی که از راه‌حل‌های ابداع‌شده توسط نسل‌های گذشته پدید آمده است، واکنش نشان داده‌اند. آبراهام لینکلن، تکامل ملت را فرآیندی تکرارشونده می‌دانست که در آن هر نسل جدید بر شانه‌های نسل قبلی می‌ایستد و تلاش می‌کند تا جامعه را کمی به آرمان‌های بنیادین آزادی و برابری نزدیک‌تر کند.

برای مثال، امروزه گروه‌هایی مانند «دهکده‌های جوانان» مستقر در ممفیس، مدل سرپرستی را از طریق درمان‌های مبتنی بر خانواده بهبود می‌بخشند. سیستم سرپرستی خود در مقایسه با وضعیت گذشته، که در آن جوانان از خانواده‌های آشفته اغلب برای کار به عنوان خدمتکاران فرستاده می‌شدند، پیشرفت محسوب می‌شد. آن رویکرد نیز به نوبه‌ی خود، گامی رو به جلو نسبت به فرستادن کودکان به خانه‌های سالمندان در نظر گرفته می‌شد، که سابقه‌ای طولانی از سهل‌انگاری و سوءاستفاده داشت.

در طول سی سال گذشته، کارآفرینان اجتماعی فعال در سطح جهان همچنین نشان داده‌اند که در بسترهای پیش از دموکراسی یا در متن دموکراسی‌های شکننده، کار آن‌ها مهارت‌ها و نگرش‌هایی را تقویت می‌کند که می‌تواند قدرت شهروندی را شعله‌ور و تقویت کند. هر بار که شهروندی برای رسیدگی به مشکلی به پا می‌ایستد و با کارآمدی عمل می‌کند، دیگران نیز جسارت پیدا می‌کنند. مردم ابتدا به این باور می‌رسند که تغییر ممکن است، و سپس خودشان یاد می‌گیرند که چگونه آن را پیش ببرند.

این اتفاق در برزیل در اوایل دهه ۱۹۸۰ رخ داد. در حالی که کشور هنوز تحت حکومت نظامی بود، کارآفرینان اجتماعی مردم را به مبارزه با سلطه دولت و تجارت تشویق کردند. چیکو مندس و مری آلگرتتی، مردم بومی و استخراج‌کنندگان لاستیک را برای اعتراض به سوزاندن و قطع جنگل بارانی آمازون سازماندهی کردند و این امر الهام‌بخش دیگران برای مطالبه‌ی حفاظت از پانتانال و بعداً جنگل‌های بارانی آتلانتیک شد. در ایالت باهیا، گروه فرهنگی اولودوم نشان داد که کارناوال می‌تواند به عنوان نیرویی برای پیشرفت آموزشی، اقتصادی و سیاسی آفریقایی‌تبارهای برزیلی به کار گرفته شود و بسیاری از جوامع سیاه‌پوستان در سراسر برزیل را برای تبدیل سازمان‌های فرهنگی محلی به ابزارهایی برای تغییر اقتصادی و سیاسی الهام‌بخشید.

به طور مشابه، در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در اروپای شرقی، طرفداران محیط زیست که به دنبال محافظت از جنگل‌های اولیه، سیستم‌های رودخانه‌ای طبیعی و گونه‌های در معرض خطر بودند، بخش قابل توجهی از زیرساخت‌های سازمانی را برای اقدامات شهروندی که منجر به سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ شد، بنا نهادند. (امروزه، جنبش محیط زیست همچنان در خط مقدم فعالیت‌های شهروندی در چین باقی مانده است.) سازمان‌های متعدد شهروندی در برزیل و اروپای شرقی دستاوردهای گذشته را تثبیت می‌کنند و ظهور مجدد دیکتاتوری‌ها را دشوار می‌سازند.

در دموکراسی‌های ثروتمند، کارآفرینان اجتماعی به همان اندازه که صرف ساختن مؤسسات جدید می‌کنند، صرف تجدید حیات مؤسسات قدیمی نیز می‌کنند. با این حال، در کشورهای ضعیف، فقیر یا در حال فروپاشی، کارآفرینان اجتماعی اغلب بر نیازهای اساسی که مردم در دموکراسی‌های غربی آن‌ها را بدیهی می‌انگارند، تمرکز می‌کنند. به عنوان مثال، در هند، علیرغم رشد اقتصادی قابل توجه، بیش از ۴۰ درصد از کودکان کم‌وزن هستند. بسیاری از کارآفرینان اجتماعی در آنجا و سایر کشورهای در حال توسعه بر گسترش دسترسی به آب آشامیدنی سالم، ارائه مراقبت‌های بهداشتی اولیه و آموزش، تأمین برق و ارتقای بهداشت و تغذیه تمرکز می‌کنند. این موارد در کشورهای توسعه‌یافته کالاهای عمومی محسوب می‌شوند.

یکی از تفاوت‌های جمعیتی قابل توجه این است که افراد فقیر در کشورهای در حال توسعه اکثریت را تشکیل می‌دهند، بنابراین فقر یک مسئله سیاسی محوری است. بنابراین، کارآفرینان اجتماعی می‌توانند به راحتی به سیاست‌گذاران دسترسی پیدا کنند. محدودیت بزرگی که آن‌ها با آن روبرو هستند منابع است. در کشورهای توسعه‌یافته، فقرا در اقلیت هستند و دغدغه‌های آن‌ها اغلب توسط سیاست‌گذاران نادیده گرفته می‌شود. محدودیت در آنجا پول نیست بلکه اراده سیاسی است. کارآفرینان اجتماعی برای جلب توجه سیاست‌گذاران، باید بیاموزند که چگونه با لابی‌گران بودجه‌دار و هر تعداد از گروه‌های ذی‌نفع به‌طور مستقیم رقابت کنند.

در فقیرترین نقاط جهان، که تمایل دارند کم‌دموکرات‌ترین نیز باشند، کارآفرینان اجتماعی در هر سطحی با مشکلاتی روبرو هستند. پل کولیر در کتاب «یک میلیارد ته خط» اشاره می‌کند که فقیرترین میلیارد نفر جهان معمولاً در کشورهایی زندگی می‌کنند که با درگیری‌های خشونت‌آمیز، وابستگی بیش از حد به منابع طبیعی، انزوای فیزیکی و حکمرانی فاجعه‌آمیز شناخته می‌شوند. در چنین شرایطی، خدمات دولتی اغلب فاسد، ناکارآمد یا غیرمنتشر هستند و خشونت امری عادی است. سازمان‌های شهروندی ممکن است آموزش پایه، مراقبت‌های بهداشتی یا توسعه اقتصادی را ارائه دهند، اما به ندرت در مقیاسی فراتر از سطح متوسط عمل می‌کنند. شکوفایی کارآفرینی اجتماعی بدون وجود امنیت و نظم اجتماعی پایه‌ای دشوار است. براک اکنون بزرگترین ارائه دهنده خدمات مالی خرد و سایر خدمات در افغانستان است، اما دستاوردهای آن با هزینه گزافی به دست آمده است. چندین نفر از کارکنان آن ربوده شده و به قتل رسیده‌اند.

با گسترش روزافزون حوزه کارآفرینی اجتماعی، این عرصه شاید نویدبخش مرحله جدیدی از دموکراسی باشد - مرحله‌ای که با شهروندانی فعال در ساخت، شکل‌دهی و تجدید سازمان‌ها برای بهبود جامعه، جان می‌گیرد. بدین‌سان، ممکن است مفهوم شهروندی را نیز بازتعریف کند.

در ایالات متحده و کانادا، ما نوعی شهروندی را تمرین می‌کنیم که می‌توان آن را «حداقلی» نامید. یک شهروند خوب رأی می‌دهد، مالیات می‌پردازد، از قانون پیروی می‌کند و در صورت لزوم به خدمت سربازی می‌رود. هر چیزی فراتر از آن - مانند داوطلب شدن، کمک به همسایگان یا رسیدگی به مشکلات اجتماعی - اختیاری (اگرچه مورد احترام است) در نظر گرفته می‌شود. حتی وظایف اصلی ما نسبتاً منفعلانه هستند: رأی دادن اساساً فرایندی برای تفویض قدرت است، تنها تعداد کمی به طور نسبی در ارتش خدمت می‌کنند و اکثر ما به اکراه مالیات می‌پردازیم.

ما فاقد این باور جمعی هستیم که شهروندی با خود مسئولیت خدمت به جامعه را نیز به همراه می‌آورد. برخی از حامیان خدمت ملی امیدوارند روزی کنگره قانونی را تصویب کند که هر شهروند یا مقیم را ملزم به انجام یک یا دو سال خدمت عمومی کند. در حال حاضر، در ایالات متحده و کانادا، تمایل سیاسی لازم برای پیشبرد این ایده وجود ندارد. فراتر از مالیات برای تأمین شبکه ایمنی اجتماعی، ما از شهروندان نمی‌خواهیم و انتظار نداریم که مسئولیت رفاه افراد خارج از خانواده خود را بر عهده بگیرند.

ارزش دارد که بررسی کنیم چگونه دموکراسی‌های مدرن به گونه‌ای تکامل یافته‌اند که هنجارهای اجتماعی فردگرایانه را می‌پذیرند که باعث فروپاشی جوامع قبیله‌ای، واحدهای نظامی و تیم‌های ورزشی می‌شود. بخشی از پاسخ ممکن است از مفهوم معروف "دست پنهان" آدام اسمیت و تأثیر آن بر درک ما از رابطه بین فرد و جامعه ناشی شود.

دست پنهان، فرآیندی مرموز را توصیف می‌کند که از طریق آن بازارها رفتار اقتصادی را هماهنگ می‌کنند. اسمیت استدلال کرد که تعداد زیادی از افراد که هر کدام به دنبال سود شخصی خود هستند، ناخواسته ثروت همه را به حداکثر می‌رسانند. در بسیاری از موارد، او درست می‌گفت. با این حال، استعاره دست پنهان یک اشکال قابل توجه دارد. این امر منافع شخصی را به یک فضیلت عمومی تبدیل می‌کند، شهروندان را از لزوم توجه به کل جامعه و در واقع کوچک کردن دایره مسئولیت‌پذیری همه، رها می‌کند. این ایده که شاید پرنفوذترین ایده در تاریخ اقتصاد باشد، ممکن است مبنای این تصور مدرن و نادرست باشد که افراد فقط باید مسئولیت خود را بر عهده بگیرند تا از رفاه اجتماعی لذت ببرند.

شهروندی را می‌توان به شکل دیگری تفسیر کرد. می‌توانیم یک شهروند خوب را کسی تعریف کنیم که در شکل‌گیری یک جامعه خوب، هم در سطح فردی و هم در سطح جمعی، نقش فعال و عمدی بر عهده می‌گیرد. پدران بنیان‌گذار آمریکا تنها به دنبال منافع اقتصادی خود نبودند؛ آن‌ها برای تحقق بخشیدن به آرمان خود برای یک ملت جدید، نهادهایی را بنا نهادند. آن‌ها با این کار، قدرت و مسئولیت‌های شهروندی را به نمایش گذاشتند. امروزه، نمونه‌ای که آن‌ها به جا گذاشتند را می‌توان به صورت معاصر در حوزه کارآفرینی اجتماعی مشاهده کرد، جایی که ساختن نهادهای عملی و حل مسئله به عنوان یک شیوه رایج‌تر برای شهروندی در حال ظهور است.

این تغییرات ناشی از ناتوانی نهادهای قدیمی در پاسخگویی به نیازهای زمان ما است. در دنیایی با تغییرات سریع، افراد بیشتری باید در حل مشکلات مشارکت کنند. یک اقتصاد پویا نیازمند آن است که افراد زیادی کسب‌وکارهای جدید ایجاد کنند و به روش‌های مختلف به آن‌ها خدمت کنند؛ جامعه‌ای سازگار نیازمند آن است که افراد زیادی راه‌حل‌ها را بسازند و برای آن‌ها همکاری کنند. امروز می‌توانیم ببینیم که یک دست پنهان نه تنها به دنبال سودآوری، بلکه راه‌حل‌یابی را نیز هماهنگ می‌کند، زیرا عاملان تغییر به مشکلات و فرصت‌های جدید پاسخ می‌دهند. برای مثال، نشانه‌های بازار از نیازهای فوری و کاهش «موانع ورود» باعث انفجار جهانی سازمان‌های زیست‌محیطی و در داخل کشور، افزایش کارآفرینی اجتماعی در آموزش و پرورش و مراقبت‌های بهداشتی شده است.

John Gardner, در کتاب خود "خودبازآفرینی"، تصویری زیبا از مفهوم شهروندی پویا ارائه می دهد: "[جامعه] مانند ماشینی نیست که در مقطعی از زمان ساخته شود و سپس با حداقل تلاش نگهداری شود؛ بلکه دائماً توسط اعضای خود، چه خوب و چه بد، دوباره خلق می شود. این ممکن است برای برخی یک مسئولیت سنگین به نظر برسد، اما دیگران را به سوی بزرگی فرا می خواند."