آدام اسمیت در کتاب "ثروت ملل" نوشت که "بزرگترین بهبود در قدرت تولیدی جامعه" از "تقسیم کار" حاصل میشود. اسمیت برای نشان دادن این موضوع از مثال یک کارخانهی کوچک سوزنسازی استفاده کرد. او بیان میکند اگر به جای ساختن کل سوزن، هر کارگر روی جنبهی خاصی از تولید تخصص پیدا کند و بعداً همه با هم کارشان را ترکیب کنند، میتوانند در یک روز دهها هزار سوزن تولید کنند، در حالی که اگر هر کس کل سوزن را به تنهایی بسازد، فقط قادر به ساخت چند صد سوزن در روز است.
بینش اسمیت چارچوب نظری انقلاب صنعتی را فراهم کرد. در اوایل قرن بیستم، این ایده پس از انتشار کتاب "اصول مدیریت علمی" توسط فردریک وینسلو تیلور، به طور گسترده در صنعت به کار گرفته شد. این کتاب به دنبال حداکثر کردن بهرهوری تولید از طریق "تخصیص وظایف" محدود و "استانداردسازی اجباری روشها" بود. با این حال، تقسیم کار فراتر از خطوط مونتاژ کارخانهها تأثیر گذاشت؛ با گذشت زمان، این اصل در سراسر جامعه نفوذ کرد. همانطور که تخصص و تفکیک به هنجار تبدیل شد، افراد در صنایع، مشاغل و بخشهای مختلف از هم دورتر شدند.
به عنوان مثال، امروزه پلهایی که کسبوکارها، سازمانهای اجتماعی و نهادهای دولتی را به هم متصل میکنند، همچنان باریک و کمتردد هستند. خودِ سازمانهای دولتی نیز به صورت «سیلویی» عمل میکنند و به ندرت با یکدیگر تعامل دارند. (کمیسیون 11 سپتامبر، فقدان «اشتراکگذاری اطلاعات در کل دولت» را به عنوان تهدیدی جدی برای امنیت ملی توصیف کرد.)
البته، بدون تخصص، ما کامپیوترهای مقرونبهصرفه، واکسنهای نجاتبخش، یا درک عمیق از روانشناسی یا هوانوردی را در اختیار نداشتیم. همچنین به رفاه گستردهای که در جوامع صنعتی وجود دارد، دست نمییافتیم. در عین حال، موانع نهادی و مفهومی که رشتهها، صنایع و بخشها را از هم جدا میکنند، ساختن راهحلهای جامع را دشوار میسازند.
این امر به طور گسترده درک شده است که مشکلات بهداشتی در میان اقشار کمدرآمد اغلب ناشی از شرایط اجتماعی، مانند مسکن مرطوب، کثیف یا سوسکزده، یا کمبود پول برای خرید غذای مغذی، دارو یا سوخت گرمایش، ایجاد میشود یا تشدید میگردد. بیمارستانهای آمریکایی در مناطق فقیرنشین به طور مرتب کودکان را به دلیل دیابت، آسم، عفونت ریه و سوءتغذیه درمان میکنند و سپس آنها را بدون انجام هیچ اقدامی برای ریشهکن کردن علل اصلی بیماریهایشان مرخص میکنند. مددکاران اجتماعی پرمشغله نیز زمان اندکی برای تمرکز بر هر چیزی به جز جدیترین موارد سوءاستفاده و بیتوجهی دارند.
سیستم بهداشتی ایالات متحده بر اساس مراقبتهای فردی سازماندهی شده است. یک مادر فقیر که میخواهد به فرزند مبتلا به آسم کمک کند، ممکن است نیاز داشته باشد به طور جداگانه با یک متخصص اطفال، یک متخصص تغذیه، یک متخصص آلرژی، یک فیزیوتراپ، یک متخصص بیمه سلامت، یک مددکار اجتماعی، یک مدافع مسکن، یک شرکت دفع آفات، یک پرستار مدرسه، یک مربی ژیمناستیک و حتی شاید یک بازرس آلودگی از آژانس حفاظت محیط زیست (و احتمالاً همه این افراد را از طریق مترجم) ارتباط برقرار کند. اجزای راهحل چنان پراکنده هستند که کنار هم قرار دادن آنها میتواند یک چالش طاقتفرسا باشد.
حملهی تکهتکهای به بسیاری از مشکلات اجتماعی منطقی نیست. برای مثال، مددکاران اجتماعی ادعا میکنند که بهترین راه برای بهبود نتایج بهداشتی در یک جامعه کمدرآمد، بهبود دسترسی به مسکن مناسب و ارزانقیمت است. با این حال، سیستمهای بهداشت و مسکن ما به صورت موازی عمل میکنند و پلهای ارتباطی کمی بین آنها وجود دارد. یک سازمان نوآورانه به نام «پروژهی سلامت» از دانشجویان داوطلب در بخشهای بیمارستانی استفاده میکند تا به پزشکان در ادغام تشخیص اجتماعی در مراقبتهای پزشکی روتین کمک کند. به طور مشابه، برخی از مراکز بهداشتی، مانند کلینیک مایو، پزشکی مشارکتی را تمرین میکنند و به پزشکان و سایر کارکنان بهداشت اجازه میدهند تا دانش خود را در مورد بیماران به اشتراک بگذارند. آنها با هزینهی کم به مراقبتهای باکیفیت دست مییابند. اما «پروژهی سلامت» و کلینیک مایو استثناهایی بر این قاعده هستند.
تقسیم کار زمانی که به نیازهای انسانی اعمال شود، به نتایج پوچی منجر میشود. به همین دلیل ما خانههای سالمندان را میسازیم که همه ساکنان آنها بالای ۷۵ سال سن دارند. ارائه خدمات حمایتی در این مکانها آسانتر است، اما این مراکز روابط بیننسلی را که برای سلامتی و خوشبختی حیاتی هستند، تسهیل نمیکنند. ما کودکان نوجوان را از دانشآموزان بزرگتر و کوچکتر جدا میکنیم. افراد معلول را از بدنهی جامعه دور نگه میداریم. خانههای سالمندان، مدارس راهنمایی (مقطع متوسطه اول) و مؤسسات نگهداری از معلولین با افراد مانند سوزن رفتار میکنند، با هدف انجام کار به کارآمدترین شکل ممکن. امروزه این ساختارها را عادی میدانیم، اما همانطور که گاندی گفت، نباید عادت را با عقل سلیم اشتباه بگیریم.
در جوامعی که به عرصههای تخصصی تقسیم شدهاند، مسیرهای شغلی عمودی هستند، نه افقی. بنابراین، گرایشهای از پیش تعیینشده در درون رشتهها یا صنایع تقویت میشوند تا اینکه مورد پرسش قرار گیرند. افراد کمتر احتمال دارد روابطی را توسعه دهند که جهانبینی آنها را به چالش بکشد یا همدلی و درک آنها را نسبت به گروههای دیگر گسترش دهد. همچنین به احتمال زیاد نقاط کور قابل توجهی خواهند داشت. این یک تناقض غیرقابل تحمل است که بخش بهداشت بزرگترین منبع دیوکسین و جیوه در زنجیره غذایی و محیط زیست ما باشد. مدیرعامل یک بیمارستان ممکن است هیچ اطلاعی از چگونگی انتشار سموم مضر ناشی از تصمیمات خرید یا دفع زباله توسط خودش نداشته باشد. به طور مشابه، یک طرفدار محیط زیست ممکن است بدون درک تأثیر آن سیاستها بر معیشت مردم، از قوانین حفاظتی قویتر حمایت کند. و نیروهای انتظامی بر مجازات مجرمان فردی تمرکز میکنند، اما به ندرت گام اساسی درگیر کردن خانوادههای آنها در فرآیند توانبخشی را برمیدارند.
در ایالات متحده و کانادای امروز، الگوهای جداسازی به کل جوامع گسترش یافته است. کودکی که در حومه شهر بزرگ میشود، ممکن است بدون اینکه حتی یک بار با یک فرد فقیر روبرو شود، به دانشگاه برسد. وقتی بخش زیادی از افراد جامعه در درک موقعیت دیگران با مشکل مواجه شوند، نتیجهی آن قطبی شدن و رکود سیاسی است.
نوآوری و تغییر نیازمند ترکیب مجدد دانش است، نه فقط دستورهای غذایی بیشتر، بلکه دستورالعملهای جدید. در جامعهای که بر تخصصگرایی بنا شده است، جایی که دانش قطعهقطعه شده است، کارآفرینان نقشهای کلیدی یکپارچهسازی را بر عهده میگیرند. کارآفرینی روندی از همجوشی است. استیو جابز پردازندهها، رابط گرافیکی یا اولین برنامههای صفحه گستردهای را که محاسبات خانگی را آسان، مقرونبهصرفه و مفید میکرد، توسعه نداد. اما او کسی بود که این قطعات را کنار هم قرار داد.
کارآفرینان اجتماعی، ترکیبکنندگان خلاقانهای هستند که فضاهایی را در جامعه برای پرورش راهحلهای جامع ایجاد میکنند. اگر بخواهیم بگوییم آنها در چه حوزهای «تخصص» دارند، آن برقراری ارتباط بین افرادی است که به طور طبیعی با هم متحد نمیشوند. ایبو پاتل، «هستهی جوانان بینادینی» را در شیکاگو تأسیس کرد تا جوانان از ادیان مختلف را برای همکاری در حل مشکلات اجتماعی گرد هم آورد. مدل پاتل روشی را برای ایجاد اعتماد، احترام و همکاری در دنیای پس از ۱۱ سپتامبر نشان داده است. جرالد چرتاویان سالها در وال استریت کار میکرد و همزمان راهنمای برنامهی «برادر بزرگ» برای جوانان کمدرآمد بود. او با تکیه بر این دیدگاه دوگانه توانست درک کند که چه چیزی برای اتصال این دو گروه لازم است. سازمان او، «Year Up»، با موفقیت جوانان شهری را برای مشاغل شرکتی آماده میکند.
امروزه شاهد پیشرفتهای امیدوارکنندهی بسیاری در راستای همکاری در این زمینهها هستیم. نمونههایی از این موارد عبارتند از ظهور دانشکدههای بازرگانی که پایداری را در تمامی دورهها ادغام میکنند و برنامههای چندرشتهای در زمینهی کارآفرینی اجتماعی که دانشجویان را از دانشکدههای مختلف جذب میکنند. شاهد افزایش محبوبیت کنفرانسهای بینرشتهای بودهایم - تد (TED)، پاپتک (PopTech)، تجربهی خوب زنده (Good Experience Live)، جشنوارهی اندیشههای اسپن (Aspen Ideas Festival) - که نقشهایی را در برقراری ارتباط بین افراد از بخشها و رشتههای مختلف ایفا کردهاند. مجمع جهانی اقتصاد به روی کارآفرینان اجتماعی کمی بازتر شده است. ابتکار عمل جهانی کلینتون که رویکردی مبتنی بر اقدام دارد، رهبران تجارت، نیکوکاران، سیاستگذاران و نوآوران اجتماعی را گرد هم میآورد و به گروه دوم نقشی برجسته میدهد. اکنون، رئیسجمهور اوباما دفتر نوآوری اجتماعی را در کاخ سفید ایجاد کرده است که هدف آن ادغام بینش کارآفرینان اجتماعی در سیاستگذاری عالیرتبه است.
شاید برجستهترین فرد یکپارچهساز اجتماعی در این کشور جفری کانادا، بنیانگذار «منطقهی کودکان هارلم» باشد. معلمان میدانند که کودکانی که گرسنه و خسته به مدرسه میآیند، در یادگیری مشکل خواهند داشت. کانادا تشخیص داد که برای رسیدگی به مشکلات اجتماعی مرتبط در منطقهی وسیعی از هارلم، باید راههایی برای ارائهی کمک در بسیاری از زمینهها بهطور همزمان پیدا کند: مهارتهای والدگری، آموزش دوران کودکی و دبستان و دبیرستان، دسترسی به دانشگاه، سلامت و تناسب اندام، سازماندهی جامعه و نمایندگی سیاسی. «منطقهی کودکان هارلم» یکی از مهمترین آزمایشهای اجتماعی در ایالات متحده در نظر گرفته میشود. موفقیت اولیهی آن نشان میدهد که در حل مشکلات اجتماعی، یکپارچهسازی کار به احتمال زیاد راه پیشرفت است.
دیدگاههای بازدیدکنندگان
ناشناس
عالی بود... مطالب زیادی یاد گرفتم
126 روز پیش ارسال پاسخ