در این کتاب، هنری کیسینجر به عنوان یک متخصص سیاست خارجی و دیپلمات با تجربه، به تحلیل و بررسی نقش چین در سیاست جهانی و اقتصاد میپردازد. او از تجربیات شخصی خود که نتیجه بیش از ۵۰ سفر به چین در طی ۴۰ سال است، استفاده میکند تا تحولات چین را از دورههای مختلف رهبری مشاهده کند.
کیسینجر در این کتاب، روابط خود با مقامات برجسته چین را نیز مورد بررسی قرار میدهد و از آشنایی شخصی و روابط او با آنها بهره میگیرد تا تحلیلهای خود را با جزئیات بیشتر و بینش عمیقتری ارائه دهد. او به بررسی سیاستهای خارجی چین، تاریخ، فرهنگ و اقتصاد آن کشور میپردازد و تاثیر چین بر روابط بینالمللی و اقتصاد جهانی را تحلیل میکند.
کتاب "On China" با دقت و دقتی فوقالعاددر کتاب "On China" که توسط هنری کیسینجر نوشته شده است، او به بررسی روابط چین با بقیه جهان میپردازد. کیسینجر در طول بیش از 50 سفر به چین در طول 40 سال، به عنوان مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه ایالات متحده آمریکا، یا به طور غیررسمی به عنوان متخصص سیاست خارجی، تجربیات بسیاری را در مورد چین کسب کرده است.
در این کتاب، کیسینجر با استفاده از تجربیات شخصی خود و دیدگاههای خود، به تحلیل تاریخ، فرهنگ و سیاستهای چین میپردازد. او نقش چهار نسل رهبران چین در تحولات این کشور را بررسی میکند و با تأکید بر روابط خود با مقامات برجسته چین، جزئیات و بصیرت خاصی را درباره روابط دیپلماتیک بین آمریکا و چین ارائه میدهد.
کتاب "On China" برای علاقهمندان به سیاست بینالملل و روابط بینالمللی، به ویژه در خصوص چین، توصیه میشود. کتاب به صورت جامع، نقش چین در سیاست و اقتصاد جهانی را مورد بررسی قرار میدهد و به خوانندگان کمک میکند تا نقش و آینده چین در عرصه جهانی را بهتر درک کنند.
نکات کلیدی
- هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه سابق آمریکا، رهبری تلاشهای دولت نیکسون برای برقراری روابط با چین در اوایل دهه ۱۹۷۰ را برعهده داشت.
- دانش کیسینجر درباره چین، که در طی ۵۰ سفر در ۴۰ سال با چهار نسل رهبران آن کشور پرورش یافته است، بینظیر است.
- چین در سده سوم پیش از میلاد یکپارچه شد و از باستانیترین تمدنهای جهان محسوب میشود.
- برای بیشتر تاریخ خود، چین ثروتمند و قدرتمند بود؛ به عنوان مثال، در اوایل قرن ۱۴ میلادی، نیروی دریایی چین بزرگتر و پیشرفتهتر از نیروی دریایی اسپانیا ۱۵۰ سال بعد بود.
- چین در سال ۱۸۲۰ یک سوم تولید ناخالص داخلی جهان را تولید میکرد - بیشتر از اروپا و ایالات متحده.
- روند نزول چین با تهاجم "وحشیان" خارجی در قرن ۱۸۰۰ آغاز شد و در جنگ داخلی در دهه ۱۹۴۰ به اوج رسید.
- مائو زدونگ چینی به تقریباً یک چینی نزدیک به فئودال را به یک قدرت بزرگ مستقل تبدیل کرد.
- چین در سال ۱۹۷۰ به دنبال کاهش تهدیدات اتحاد جماهیر شوروی، پذیرای پیامد بازگشت آمریکا بود.
- ریچارد نیکسون، رئیسجمهور آمریکا، پتانسیل چین در سیاست جهانی و اقتصاد را درک میکرد.
- ایالات متحده و چین باید با کشورهای آسیایی یک "اجتماع منطقهای" را ایجاد کنند تا اهداف سیاسی مشترک را تشویق کنند.
خلاصه کتاب
مرکز جهان هستی
تاریخ چین به عنوان یکی از باستانیترین تمدنهای جهان، با تأثیرات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خود، همچنان در فکر و عقیده مردم و رهبران چینی امروزی نقش مهمی ایفا میکند. سوابق باستانی چین از توحید کشور در سده سوم پیش از میلاد خبر میدهد، که پادشاه به عنوان محور یک سلسله مراتب سیاسی گسترده و قدرتمند قرار داشت. اما حتی قبل از آن، اسطورهشناسی چین به "مملکت میانه" اشاره میکند که به عنوان مرکز جهان شناخته میشود و هیچ آغاز و پایانی ندارد، بلکه به عنوان یک وجود جاودانه در نظر گرفته میشود.
زبان نوشتاری چینی نیز تاریخی باستانی دارد و به سال ۲۰۰۰ پیش از میلاد برمیگردد. این ارتباط زبانی، شهروندان چینی را با ادبیات و نمادهای باستانی، شخصیتهای تاریخی و مفاهیم فرهنگی قدیمی آن کشور ارتباط میدهد. این احساس پیوستگی با گذشته و میراث فرهنگی، هویت ملی چین را تقویت میکند و به رهبران مدرن چین اعتماد به نفس و تمایلی به داشتن دیدی بلندمدت از جهان و نقش خود در آن میدهد.
از این رو، در تصمیمگیریها و سیاستهای مدیران چینی معاصر، معمولاً رویکردی بلندمدت و استراتژیک مشاهده میشود. آنها تمایل دارند به مسائل جهانی و نقش چین در آن با دیدی طولانیمدت نگاه کنند و از تجربیات و آموختههای قدیمی چینیها بهره ببرند. این ارتباط با گذشته و آگاهی از میراث تمدنی چین، به آنها کمک میکند تا تصمیمهایی را اتخاذ کنند که با سنت و فرهنگ چینی سازگاری داشته باشند و به حفظ هویت ملی و منافع ملی چین کمک کنند.
"تنهایی باشکوه چین، ادراک خاصی از خود چینی را تقویت کرد."
برای حکومت و اتحاد جمعیت بزرگ خود، چین فلسفه کنفوسیوس (۵۵۱ تا ۴۷۹ پیش از میلاد) را پذیرفت که بر "روش" نظم، هماهنگی و حکومت مهربانانه، همراه با نفرت از نمایشهای آشکار قدرت تأکید داشت. کارمندان در بوروکراسی بزرگ چین، متخصصانی در فکر کنفوسیوس بودند که بر یادگیری، راستی و قدرت شخصیت تأکید میکردند.
"نخبگان چینی به مفهوم اینکه چین منحصر به فرد است، به طوری که نه فقط یک 'تمدن عظیم' بین دیگران است، بلکه خود تمدن است، عادت کردند."
برای بیشتر تاریخ، چین ثروتمند، قدرتمند و خودکفا بود. از قرن چهاردهم به بعد، چین نیروی دریایی بزرگترین و پیشرفتهترین جهان را داشت، حتی بزرگتر از اسپانیا در آرمادا یک قرن و نیم بعد. اما چین از نیروی دریایی خود برای کشف فرصتهای تجاری استفاده میکرد، نه برای استعمار سایر سرزمینها. در واقع، بیتفاوتی چین نسبت به تسلط بر سرزمینهای خارجی منجر به از بین بردن نیروی دریایی خود شد، تقریباً در همان زمانی که غرب آغاز به گسترش دیدگاههای خود از طریق کاوش کرد. قبل از انقلاب صنعتی، چین بزرگترین ملت اقتصادی جهان بود. در سال 1820، بیش از 30٪ از تولید ناخالص داخلی جهان را تولید میکرد، بیشتر از اروپا و آمریکا به همراه.
یک بازی استراتژیک
چین هرگز تماس طولانی مدتی را با سایر ملتها برقرار نمیکرد. هر کشوری که روابط دیپلماتیک با چین را میخواست، باید زبان، نظام سیاسی و فرهنگ آن را میپذیرفت. برای قرنها، سیاست خارجی چین مطابق با اصولی بود که در سال ۱۳۷۲ میلادی توسط امپراتور اول دودمان مینگ بیان شد: "کسانی که با فروتنی میآیند، به سخاوت میآیند." به جای سیاستهای کوتاهمدت و پرخروشان، مذهب استراتژیک چین بر پایهٔ کمظرفیتی، صبر و برداشت غیرمستقیم استوار بود که به چین مزایای بلندمدت میبخشید.
"امپراتوران چینی احساس میکردند که برنامهریزی برای تأثیرگذاری بر کشورها که طبیعت آنها سرنوشت بدی را در موقعیت دورافتاده از چین قرار داده بود، عملی نیست."
سبک ژئوپلیتیک ممتاز چین در بازی "وی چی" (که در غرب به نام مشتقی از نام ژاپنی آن، گو، شناخته میشود) که یک رقابت "احاطه استراتژیک" است، بیان میشود. هدف از این بازی چینی، احاطه کردن قطعات بازی حریف خود با قطعات خودتان است، و از طریق حرکاتی که با دقت برنامهریزی شدهاند، مزیت نسبی را برای خود ایجاد میکند. این در تضاد با بازی شطرنج غربی است که هدف آن "پیروزی کامل" از طریق شاه مات کردن پادشاه حریف است. در حالی که شطرنج بر "یکپارچگی فکری" تأکید میکند، وی چی بر "انعطاف پذیری استراتژیک" تمرکز میکند. به همین ترتیب، هنر جنگ سان تزو نیز بر پیروزی روانی و استراتژیک نظامی از طریق "اجتناب از تصادم مستقیم" تأکید دارد، استراتژی که هر دو مائو زدونگ و هوچیمینه در جنگ داخلی چین و جنگهای ویتنام به ترتیب استفاده کردند.
جهان تجاوز میکند.
تا پایان قرن هجدهم، قدرتهای غربی فشار میآوردند تا چین روابط دیپلماتیک برقرار کند و به منظور دسترسی آزاد به ثروت بزرگش، تجارت آزاد را فراهم آورد. تا آن زمان، چین تنها به روسیه اجازه داده بود سفارتخانهای را در سال ۱۷۱۵ در بیجینگ برپا کند تا همسایه جغرافیاییاش را آرام کند. بریتانیا - که چینیها آنها را "وحشیان با موهای قرمز" میخواندند- به ویژه به محدودیت دسترسی تجاریاش ناراضی بود. پیشرفتهای فناورانه بریتانیا در قدرت بخار و راهآهن، موجب ایجاد برتری تولیدی نسبی نسبت به چین شد، اما تولید ناخالص داخلی چین هنوز هفت برابر بریتانیا بود. در سال ۱۷۹۳، پادشاه جورج سوم لرد جورج ماکارتنی را به چین فرستاد تا حقوق تجاری ویژه را جستجو کند. پس از هفتهها مذاکره درباره اینکه آیا ماکارتنی باید به سلطان چین "کوتو" کند یا خیر، تلاشش ناموفق ماند.
"چینیها سیاستمداران خردمندی در زمینه سیاست واقعگرایانه بودهاند و دانشجویانی در زمینه دکترین استراتژیکی متمایزی بودهاند که از آن در غرب استقبال نمیشد."
تا میانه قرن نوزدهم، جنگ تریاک شکلگیری تجاوز غرب به چین را شکل داد. قدرت دریایی بریتانیا مجبور کرد چینیها کنترل هنگکنگ را واگذار و دسترسی تجاری به پنج بندر اصلی را اجازه دهند. ایالات متحده و فرانسه زود به توافقنامههای مشابهی به عنوان «رابطه دوستانه» دست یافتند. تا دهه ۱۸۶۰، مشاوران امپراطوری را به «تقویت کشور» تشویق میکردند که شامل آموزش زبانهای غربی، توسعه صنایع سلاح و اقتباس نوآوریهای علمی میشد. چین با اکراه نخستین وزارت خارجه خود را در ۱۸۶۱ به عنوان پاسخی به فشارهای غرب تأسیس کرد. اما استراتژی «مقابله با غرب با غرب» تنها موجب تأخیر در پیشروی غرب شد.
صرف نظر کردن
در سال ۱۹۰۰، نیروهای اکتشافی از هشت کشور، از جمله ایالات متحده، فرانسه و بریتانیا، شورش جعبهداران چین را سرکوب کردند. در این شورش، یک گروه از متونیستها و سنتیگرایان برای از بین بردن استعمار خارجی از کشور برخاستند. حضور نیروهای خارجی به معنای پایان حکومت سلسلهمراتبی چین بود. در دهه ۱۹۲۰، جناحهای دموکراتیک و نظامی به همراه حزب کمونیست چین به دنبال کنترل قدرت بودند، اما هیچ یک از این نیروهای رقابتی قدرت کافی برای ایجاد دولت مرکزی نداشتند. در پایان این دهه، حزب ملی چین به رهبری چیانگ کایشک، کنترل قدرت را به دست گرفت.
"یک ویژگی فرهنگی که رهبران چینی به طور مکرر به آن استناد می کردند دیدگاه تاریخی آنها بود - توانایی و حتی ضرورت فکر کردن درباره زمان در دسته بندی هایی متفاوت از غرب بود."
در دهه 1940، چین درگیر یک جنگ داخلی بود که نیروهای ملیگرایان (حامیان چیانگ کای شک) در مقابل نیروهای کمونیستها (حامیان مائو زدونگ) قرار داشتند. استراتژی نظامی مبتنی بر اصول احاطه استراتژیک وی چی (یک بازی چینی معروف) در این نبردها به کار گرفته میشد. در حالی که ایالات متحده تلاشهایی برای واسطه در جنگ داخلی چین انجام میداد، نیروهای ملیگرایان به تدریج نبردها را از دست میدادند و در نهایت در سال 1949، چیانگ کای شک و پیروان او به تایوان فرار کردند و جزیره را جمهوری چین نامگذاری کردند.
در عوض، کمونیستها در سرزمین اصلی چین پیروز شدند و در همان سال جمهوری خلق چین را تأسیس کردند. آنها سعی داشتند یک ایدئولوژی جدید را در چین اجرا کنند و تغییراتی در سیاستها و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی ایجاد کنند که بر مبنای اصول کمونیستی و تفکرات مائو زدونگ قرار گیرد.
"انقلاب پیوسته مائو"
مائو زدونگ، به عنوان رهبر اولین شورشی بود که در برابر سنتهای قدیمی چین برخاست. او بر آن بود که یک نظام جدید بر اساس مفهوم جنگ و تناقض پیوسته ایجاد کند؛ برای این منظور، او باید مفهوم سنتی هماهنگی کنفوسیوسی که او آن را به عنوان زیر ستم قرار دادن مردم تلقی میکرد، را نابود کند و به جای آن جامعهای نظامی و کارگری بسازد. با این حال، او برخی از الهامهای خود را از متون باستانی چین و رهبران افسانهای که در تاریخ کشورش معروف بودند، میگرفت.
چین زمان حکومت مائو در حال آشوب بود؛ او رهبران کادری را بالا میبرد و سپس آنها را از قدرت میزداید تا انقلاب و تحولات اجتماعی را حفظ کند. در سال 1956، مائو کمپین صد گل را آغاز کرد که از مردم درخواست میکردند درباره سیاستهای دولت انتقاد عمومی بیان کنند، اما پس از آن، افرادی که شرکت کرده بودند را مجازات میکرد. در سال 1958، با "پرش بزرگ"، مائو جنبشی برای تحول اقتصادی ملی را آغاز کرد. این جنبش به تأسیس دیدگاه او از "عدم تعادل" منجر شد و در عین حال یکی از بدترین قحطیهای تاریخ مدرن را به وجود آورد.
در سال 1966، انقلاب فرهنگی آغاز شد که هدف آن از بین بردن تفکر نخبهگرا بود. در این حرکت، متخصصین و مفکران مجبور شدند به انجام کارهای دستی در مناطق روستایی. با وجود مرگ و ویرانی زیادی که در نتیجه این انقلاب به وجود آمد، مائو به استثنایی بودن چین و به "تحمل، توانایی و همبستگی" مردم آن اعتقاد داشت.
"مائو توانست از یک سنت طولانی در فناوری دولتی چین بهرهبرداری کند که از موقعیت نسبی ضعف، برآورده کردن اهداف بلندمدت را ممکن ساخت."
مائو توانست چین را از یک جامعه نزدیک به فئودالی به یک قدرت اتمی مستقل تبدیل کند که قادر به مقابله با قدرتهای بزرگ جهان مانند ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بود. او از تاریخ و فرهنگ چین بهرهگرفت و رویکردی را که در گذشته به کار برده بود، به کار گرفت. این رویکرد بر این اساس بود که در برابر دشمنان خارجی، مانند آمریکا و شوروی، از تفکرها و منافع طبقات مختلف داخلی بهرهبرداری کند و آنها را در برابر هم متحد کند.
مائو باور داشت که قابلیت نخستین حمله هستهای، نه برای به دست آوردن برتری نظامی، بلکه برای داشتن یک مزیت روانی بود که میتوانست زمینه را برای مناورههای سیاسی فراهم کند. او این استراتژی را از سال 1950 با شرکت در جنگ کره آزمایش کرد. این جنگ در نهایت به یک وضعیت بیتفاوت منجر شد، اما چین توانست به عنوان یک قدرت نظامی معتبر و مرکزی برای انقلابهای آسیایی به شهرت برسد.
با استفاده از این رویکرد، مائو توانست چین را از یک کشور نسبتاً ضعیف و عقبمانده به یک قدرت جهانی تبدیل کند که توانایی مقابله با قدرتهای بزرگ جهان را داشت و در صحنه جهانی به عنوان یک "عامل آزاد" مستقل در دوران جنگ سرد ظاهر شد.
تقارن چین و آمریکا
در پاییز سال 1969، مقامات چینی شروع به بازنگری درباره منافع استراتژیک خود در رابطه با ایالات متحده کردند. روسیه یک میلیون سرباز را در امتداد مرز چین و روسیه جمع آوری کرده بود و قصد حمله پیشگیرانه به تاسیسات هستهای چین را داشت. از دیدگاه ریچارد نیکسون، رئیسجمهور آمریکا، برقراری روابط با چین در میان جنگ ویتنام خشمآور، فرصتی بود تا حاکمیت آمریکا در تعقیب صلح را نشان دهد.
به منظور پیشبرد این هدف، نیکسون و معاون وی، هنری کیسینجر، به چین سفر کردند و در تاریخ 21 فوریه 1972 با مائو زدونگ رهبر چین دیدار کردند. این دیدار تاریخی به عنوان "دیدار پینگپنگ" شناخته میشود و نشان دهنده تحول عظیم در روابط چین و آمریکا بود.
با برقراری روابط دیپلماتیک با چین، نیکسون تلاش کرد تا روابط با روسیه را تعدیل کند و بر تقویت نقش آمریکا در جنگ سرد تمرکز کند. این تقارن چین و آمریکا نه تنها منجر به کاهش تنشها بین دو کشور شد، بلکه همچنین به تغییراتی در تراز قدرت جهانی منجر شد و تأثیر چین به عنوان یک قدرت جهانی را تقویت کرد.
"در حدود ۶۰ سال زندگی عمومی خود، با هیچ شخصیتی جذابتر از ژو انلای مواجه نشدهام."
دیپلماتهای آمریکایی در فوریه ۱۹۷۰ در وارسو، پایتخت لهستان، تلاش کردند تا ارتباطات اولیه خود را با مقامات چینی برقرار کنند. در یک نمایشگاه مد یوگسلاوی در وارسو، مقامات آمریکایی دیپلماتهای چینی را که در حال خروج از نمایشگاه بودند، شناسایی کردند و با استفاده از زبان لهجه پولندی درخواستی برای برقراری یک دیدار در سطح بالا اعلام کردند. آنها به دیپلماتهای چینی در پیشگیری واگذار نشدند و با صدای بلند خواستار دیداری با سطح بالاتری از مقامات چین شدند.
سپس، ریچارد نیکسون، رئیسجمهور آمریکا، از رهبران پاکستان و رومانی خواست که او میخواهد با رهبران چین مذاکراتی داشته باشد. این درخواست نیکسون نشان داد که او تمایل دارد روابط با چین را بهبود بخشد و در عین حال نشان دهنده تمایل آمریکا به تعامل با قدرتهای جدید در ساحه بینالمللی بود.
پس از این درخواست، مائو زدونگ، رهبر چین، به طور ضمنی به پیامهای نیکسون پاسخ داد که او به مذاکره باز است. با این حال، مائو بر ادامه بحث مربوط به تایوان که بحثی حساس و مشکلساز بود، در میان مذاکرات اصرار داشت. تایوان در آن زمان تحت کنترل جمهوری خلق چین بود، اما آمریکا روابطی با تایوان حفظ میکرد و این موضوع یک مسئله حساس و پرخطر برای مذاکرات بین آمریکا و چین بود.
این تلاشها برای برقراری تماس اولیه و اعلام تمایل به مذاکره به دنبال آن، در نهایت منجر به برقراری روابط دیپلماتیک بین آمریکا و چین در سال ۱۹۷۹ شد و گامی مهم در بهبود روابط دو کشور را نشان داد.
"رهبری کمونیست چین برخی از رویکردهای سنتی در مدیریت با بربر داشت."
موج دیپلماتیک شروع به شکل گرفت هنگامی که چین تیم پینگ پنگ آمریکا را به دیدار در بیجینگ در آوریل ۱۹۷۱ دعوت کرد. این حادثه با نام "دیپلماسی پینگ پنگ" در توجه عمومی غرب ایجاد شد. در ژوئیه ۱۹۷۱، اولین نمایندگی دیپلماتیک آمریکا، تحت رهبری مشاور امنیت ملی نیکسون، هنری کیسینجر، به صورت مخفیانه به بیجینگ رسید. مذاکرات آنها با نخست وزیر چین، ژو انلای، که سبک رهبری عملگرایانه او تطبیقی با تمایل ایدئولوژیک مائو، متحد طولانی مدت او بود، راه را برای سفر رئیسجمهوری به چین در فوریه ۱۹۷۲ آماده کرد.
در نتیجه، این دیدارها و مذاکرات منجر به روابط دیپلماتیک رسمی بین آمریکا و چین شد که در سال ۱۹۷۹ به رسمیت شناخته شد. این تحول در روابط دو کشور نشان دهنده تغییرات بزرگی در مناقشات جهانی و تراز قدرت بین المللی بود و باعث تحولات عمدهای در منطقه و جهان شد. همچنین، این تجربه نشان داد که ورود به زمینههای فرهنگی و ورزشی میتواند به عنوان یک ابزار دیپلماسی موثر در بهبود روابط بین کشورها عمل کند.
"نیکسون در چین"
بسیاری از مردم اصلا تصور نمیکردند که یک شخصی مانند رییسجمهور نیکسون که به شدت ضد کمونیست بود، مسئولیت ترویج بازگشت چین به صحنه جهانی را به عهده بگیرد. با این حال، او "یک فرصت جهانی را دید و با جسارت از آن بهره برد." در طول دوران حرفهای خود، نیکسون هدف خود را تعادل نیروهای جنگ سرد برای حفظ جهان در برابر جنگ هستهای قرار داده بود. او میدانست که آمریکاییها و چینیها به اصول متفاوتی پایبندند و او هیچ قصدی نداشت ایدهآلهای آمریکا را به خطر بیاندازد یا سعی کند چینیها را متقاعد کند تا از اصول خود دست بکشند. او پتانسیل بلندمدت جمعیت بزرگ و فعال چین را درک میکرد و باور داشت که چین نقش مهمی در روابط بینالمللی دارد.
نیکسون درک میکرد که بازگشت چین به صحنه جهانی میتواند تاثیر قابل توجهی در تراز قدرت جهانی داشته باشد و میتواند باعث تغییرات عمدهای در سیاست خارجی آمریکا و روابط بینالمللی شود. او درک میکرد که ارتباطات مستقیم با چین میتواند بهبودی عمده در روابط دو کشور را به همراه داشته باشد و این امر به عنوان یک فرصت استراتژیک برای آمریکا در رقابت با شوروی در جنگ سرد به نظر میرسید. با این ایدهآل، نیکسون تصمیم گرفت با دیپلماسی پینگ پنگ و مذاکرات مشترک با چین، روابط دوجانبه را بهبود بخشد و نقش چین را در صحنه جهانی تقویت کند.
"ما مستقیماً به اتاق مطالعهٔ مائو منتقل شدیم، یک اتاقی از اندازهٔ معمولی با قفسههای کتاب... در وضعیتی از آشفتگی قابل توجه قرار داشت. کتابها میزها را پوشانده بودند و روی زمین مرتبهای از آنها تشکیل شده بود. یک تخت چوبی ساده در یک گوشه ایستاده بود."
سفر نیکسون به بیجینگ نگرانی مائو و ژو درباره رهبر آمریکایی را به عنوان یک شخص صادق و قابل اعتماد تثبیت کرد. نتیجهٔ دیدارها، "بیانیه شانگهای"، دیدگاه هر دو طرف را درباره جهان بیان میکرد، اما شامل "همبستگی" در تعهد آنها بود که هیچ یک از آمریکا و چین تلاشی برای تسلط بر منطقهٔ آسیا-اقیانوسیه نخواهند کرد. سفر نیکسون فصل جدیدی را در دیپلماسی جهانی آغاز کرد، چین را به عنوان یک تأثیر جهانی معرفی کرد و تراز قدرت را از شوروی دور کرد.
بیانیه شانگهای بازتابی از تغییرات استراتژیک در روابط آمریکا و چین است. این بیانیه به دنبال توافقات مشترکی در مورد تقویت روابط دوجانبه، تعاملات اقتصادی و فرهنگی، کاهش تنشهای نظامی و توسعهٔ صلح آمیز منطقهای بود. همچنین، این بیانیه نشان داد که آمریکا و چین میتوانند در حالتهایی از رقابت و همکاری با هم همزیستی کنند و همچنین شاهد تحولات مثبتی در روابط بینالمللی و تراز قدرت جهانی هستیم.
به طور کلی، سفر نیکسون به چین تأثیرات عمیقی در سیاست جهانی و تراز قدرت بینالمللی داشت. این سفر نه تنها نشان داد که ایدهآلها و ارزشهای سیاسی ممکن است در مواجهه با منافع ملی تغییر کنند، بلکه همچنین نشان داد که بازگشت به گفتوگو و دیپلماسی میتواند بهبودی بزرگ در روابط بینالمللی و جلوگیری از تنشهای نظامی به دنبال داشته باشد.
"چین معاصر"
بعد از درگذشت مائو، دنگ شیائوپینگ به عنوان رهبری که در گذشته مکرراً "بازگشت به راه درست" شده بود، چین را به فاز جدیدی از توسعه هدایت کرد که تمرکز آن بر تجدید نظر اقتصادی بود. در سال ۱۹۹۲، دنگ "چهار مورد بزرگ" را که هر شهروند چینی باید قادر به خریداری آنها باشد، معرفی کرد: "یک دوچرخه، یک ماشین ، یک رادیو و یک ساعت مچی". این موارد نمادی از بهبود شرایط زندگی برای مردم بودند.
در دهههای بعد، رشد اقتصادی چین به طور چشمگیری فراتر از این موارد اساسی گسترش یافت. با اجرای سیاستهای اصلاحات اقتصادی و بازاربازی، چین تبدیل به یک قدرت اقتصادی جهانی شد. تولید صنعتی، تجارت بینالمللی و سرمایهگذاریهای خارجی در چین رونق گرفتند. این رشد اقتصادی منجر به ایجاد یک میان طبقه جدید شد که با درآمد و ثروت بیشتر، به مصرف محصولات و خدمات بیشتر دسترسی داشت. همچنین، میلیونها نفر از فقر خارج شدند و بهبود قابل توجهی در شرایط زندگی آنها رخ داد.
این تحولات در چین تأثیرگذاری بزرگی در صورتیکه تراز قدرت جهانی را تغییر داد. چین به یک قدرت اقتصادی و سیاسی برجسته تبدیل شد و نقش مهمی در اقتصاد جهانی و روابط بینالمللی ایفا کرد. این تغییر در تراز قدرت به معنای جابجایی قدرت از روسیه سوسیالیستی به چین کمونیستی بود و این امر توزیع قدرت جهانی را تغییر داد و نقش آمریکا را نیز در مقابله با چالشهای جدید تحت تأثیر قرار داد.
"مائو، حاکمی قدرتمند در بزرگترین ملت جهانی، میخواست به عنوان یک پادشاه فیلسوف درک شود که نیازی به استفاده از نمادهای سنتی بزرگی ندارد تا قدرت خود را تقویت کند."
تغییر تمایلات روابط آمریکا و چین طی دههها مشهود است، اما خود رابطه بین این دو کشور دیگر مورد اختلاف نیست. با سقوط "دشمن مشترک" آنها، یعنی اتحاد جماهیر شوروی، هر دو کشور سعی کردهاند تا یک نظم جدید جهانی را تعریف کنند. تفاوتها بین آمریکا و چین همچنان واضح است، به ویژه در حوزه مالی. به عنوان مثال، آمریکا ارز یوان چین را به عنوان یک ارز نزولی میبیند و در نتیجه برای شرکتهای آمریکایی مضر است؛ از سوی دیگر، چین نصیحتهای آمریکا برای مصرف بیشتر در داخل و صادرات کمتر به خارج را به عنوان مضرات سیاسی در نظر میگیرد.
این تفاوتها در مسائل مالی نشان از رقابت و تنشهای اقتصادی بین دو کشور دارد. هر کشور سعی دارد منافع و هدفهای خود را در روابط بینالمللی محافظهکارانه به دست آورد. اما با این حال، آمریکا و چین همچنان در برخی از زمینهها همکاری میکنند، از جمله در مباحث محیط زیست، تجارت، تکنولوژی و همکاریهای بینالمللی دیگر. در حال حاضر، روابط آمریکا و چین همچنان یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین روابط دوجانبه جهانی است که در دستیابی به تعادل قدرت جهانی و تعیین نظم جهانی نقش مهمی ایفا میکند.
«بیست سال اول قرن بیست و یکم برای چین دورهای متمایز از "فرصت استراتژیک" را نمایندگی میکرد.»
امروزه، آمریکا و چین هر دو سیاستهای ملی را دنبال میکنند که با منافع جهانی بزرگتر خود همخوانی دارد. این بدون شک مناطق تضاد را ایجاد خواهد کرد، اما آمریکا باید از انجام جنگ سرد با چین خودداری کند. از سوی خود، صعود چین بر پایه نیروی کار جوان و کممهارت آن بنا شده بود، که در حال حاضر به سنین بالاتر، مهارتدارتر و ثروتمندتری تبدیل شده است. چین به سرعت سالخوردگی میکند؛ تا سال ۲۰۵۰، نیمی از جمعیت چینی ۴۵ سال یا بیشتر خواهند بود. با اینگونه جمعیتشناسی، چین نمیتواند سیاست نظامی گسترشی را تحمل کند، بنابراین رقابت بین آمریکا و چین بیشتر بر مسائل اجتماعی-اقتصادی تمرکز خواهد داشت.
در نتیجه، رقابت بین آمریکا و چین در حوزههای اقتصادی، تجاری، فناوری و سایر نواحی اقتصادی قرار خواهد گرفت. هر دو کشور سعی میکنند یک جایگاه قدرتمند در اقتصاد جهانی داشته باشند و منافع ملی خود را حفظ کنند. همچنین، این رقابت میتواند به رقابتهای سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک نیز گسترش یابد. با این حال، آمریکا باید در تعامل با چین، از جنگ سرد خودداری کند و به دنبال راهکارهای همکاری، تعامل سازنده و حل مسائل مشترک با چین باشد.
«یک جنگ سرد بین دو کشور (آمریکا و چین) پیشرفت را برای یک نسل در هر دو سوی اقیانوس آرام متوقف خواهد کرد.»
«یک "همتکامل" بهترین توصیفی است برای آینده روابط آمریکا و چین. همکاری در جایی که ممکن است تعارضات را به حداقل برساند. یک "جامعه آرامش اقیانوس آرام" که شامل آمریکا، چین و سایر کشورهای آسیایی است، مانند ائتلاف بعد از جنگ جهانی دوم در اقیانوس اطلس، اهداف سیاسی مشترک را ترویج خواهد کرد و از شکلگیری بلوکهای آمریکا و چین جلوگیری خواهد کرد. با برپایی بر ۴۰ سال تاریخ مشترک، آمریکا و چین میتوانند "نه برای لرزاندن دنیا، بلکه برای ساختن آن" همبستگی کنند.»
در این کتاب، نگرشی همکارانه و همزیستی بین آمریکا و چین در آینده برجسته است. تأکید میشود که همکاری در جایی که امکان پذیر است، کمترین تعارضات را به همراه خواهد داشت. ایجاد یک "جامعه آرامش اقیانوس آرام" که شامل آمریکا، چین و سایر کشورهای آسیایی است، مشابه با ائتلاف پس از جنگ جهانی دوم در اقیانوس اطلس، به ترویج اهداف سیاسی مشترک و جلوگیری از شکل گیری بلوکهای آمریکا و چین کمک خواهد کرد. همچنین، با برپایی بر ۴۰ سال تاریخ مشترک، آمریکا و چین میتوانند به همبستگی بپیوندند به منظور ساخت و ساز در جهان، نه تحت تأثیر قرار دادن آن.
درباره هنری کیسینجر
هنری کیسینجر (Henry Kissinger)، دیپلمات، سیاستمدار و نویسنده آمریکایی است که به عنوان یکی از شکلدهندگان سیاست خارجی آمریکا در دهههای 1960 و 1970 میلادی شناخته میشود. او در تاریخ 27 مه 1923 در شهر فورتسبورگ آلمان متولد شد و بعدها به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد.
کیسینجر به خاطر نقش برجستهای که در نهایت به عنوان مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه در دولتهای ریچارد نیکسون و جرالد فورد ایفا کرد، به عنوان یکی از دیپلماتهای برجسته و تأثیرگذار قرن بیستم شناخته میشود. او شهرت خود را در خلال مذاکرات منحصربهفردی که با شوروی اتحادیه جماهیر شوروی سابق و دیگر کشورها در آغاز دهه 1970 برای کاهش تنشهای جنگ سرد صورت گرفت، کسب کرد. این مذاکرات باعث توقف شدید تسلیحات هستهای، توافقهای تجاری و تبادلات فرهنگی و علمی بین آمریکا و شوروی شد و نقش مهمی در کاهش تنشهای بین المللی داشت.
آثار کیسینجر شامل کتابهای بسیاری در زمینه سیاست و روابط بینالمللی است. از جمله آثار مهم او میتوان به "سیاست" (1979) و "دیپلماسی" (1994) اشاره کرد که به عنوان کتابهای مرجع در حوزه دیپلماسی و روابط بینالملل شناخته میشوند.
هنری کیسینجر به عنوان یکی از شخصیتهای برجسته و پیشرو در زمینه روابط بینالملل و سیاست خارجی، تأثیر قابل توجهی در شکلدهی به مناطق جهان و تعاملات بینالمللی داشته است.
دیدگاه خود را بنویسید