ما اغلب کارآفرینی اجتماعی را به داستانهای افراد کاریزماتیک تقلیل میدهیم. همانطور که قبلاً اشاره کردیم، کارآفرینی اجتماعی روندی است، روشی برای سازماندهی تلاشهای حل مسئله. پیشگامان کارآفرین توپ را به حرکت درمیآورند، اما این فرآیند مشخصات خاص خود را دارد.
برخلاف تلاشهای دولتی، کارآفرینی اجتماعی از پایین به بالا جریان مییابد. به طور معمول، این فرآیند از تعامل مستقیم یک فرد با یک مشکل و یک سوال ساده نشأت میگیرد: «خب، چه میشد اگر X را امتحان میکردیم؟» در ادامه، یک آزمایش، یک پاسخ، تعدیلهایی و آزمایشهای بیشتر انجام میشود. با گذشت زمان، کارآفرین تجربه کسب میکند. او برای جذب منابع تلاش میکند و معمولاً باید افراد را متقاعد کند تا مشاغل سنتی خود را رها کنند تا به تیم کوچکی از افراد متعهد به یک ایدهی اثباتنشده بپیوندند. در آغاز، این فرآیند به سطوح غیرمعمولی از تعهد نیاز دارد. همچنین نیازمند فروتنی و ایمان است، زیرا در اکثر موارد، تلاشهای اولیه کوچک و مشوب به خطا هستند و سالها طول میکشند تا نتایج قابل توجهی به دست آید. اگر فرآیند موفقیتآمیز باشد، نتیجهی آن یک نهاد جدید است که کارکنان، اعضای هیئت مدیره و حامیان آن، مهارتها، دانش و نفوذ را برای پیشبرد رویکردی جدید گرد هم میآورند.
کارآفرینان اجتماعی بر منابع کلان تسلط ندارند و بر خلاف دولتها، نمیتوانند از طریق فرمان، اطاعت مطالبه کنند. آنها مجبورند با نفوذ بر دیگران و بیان اهداف معنادار، از منابعی که تحت کنترل دیگران است، اهرم بسازند. کارآفرینان اجتماعی زمانی بیشترین اثربخشی را دارند که ایدههایی را به نمایش بگذارند که دیگران را به ایجاد تغییر اجتماعی به شیوهی خودشان ترغیب کند. زیبایی به نمایش گذاشتن مسیرهای مثبت این است که میتوان بدون دستور دادن به مردم، انرژی انسانی را در جهت مطلوب هدایت کرد. به گسترش «تأمین مالی خرد»، «مدارس مستقل» و «مراکز زندگی مستقل» توجه کنید که توسط افراد شاغل به کار مستقل در سراسر جهان پذیرفته شدهاند. مردم این ایدهها را پذیرفتهاند، چرا که فرصت اثربخشی را در اختیارشان میگذارد.
کارآفرینی اجتماعی رویکردی استقرایی و بروننگر است: از مشاهده و آزمایش به نهادینهسازی و پذیرش مستقل حرکت میکند. برعکس، ابتکارات کلانی که توسط دولتها و سازمانهای کمکهای بینالمللی پیشبرده میشوند، در جهت معکوس عمل میکنند؛ با نبردهای سیاسی آغاز شده و با برنامههایی که توسط سازمانها طراحی و اجرا میشوند یا به ارائهدهندگان خدمات واگذار میشوند، به پایان میرسند. این رویکرد ویژگیهای خاص خود را دارد. سیاستهای عمومی اغلب از درک ظریف جزئیات در سطح پایین غافل هستند. قوانین و رویههایی که برای جلوگیری از فساد یا اتلاف، یا برای اطمینان از عدالت طراحی شدهاند، اغلب انعطافپذیری و پاسخگویی را محدود میکنند. ویژگی دیگر این است که هرگونه اصلاحی در سطح محلی ممکن است مستلزم فرآیند طولانی تأیید باشد.
حتی زمانی که سیاستها اشکال داشته باشند، اصلاح آنها تلاش فوقالعادهای را میطلبد. زمانی که برنامهای با بودجهی مشخص و حامیانی برای دفاع از آن بودجه راهاندازی میشود، تقریباً فارغ از اثربخشیاش، به کار خود ادامه خواهد داد. اصلیترین سازوکارهای بازخورد برای سیاستگذاران – گزارشهای مطبوعاتی و انتخابات – شکست را مجازات کرده و نتایج را در بازههای زمانی غیرواقعی کوتاهی مطالبه میکنند. در نتیجه، مقامات منتخب ظواهر موفقیت کوتاهمدت را بر موفقیت واقعی ترجیح میدهند. این پویایی به طور قابل درکی، سیاستگذاری را مخدوش میکند.
کارآفرینان اجتماعی کمتر درگیر این محدودیتها هستند که برتری رقابتی آنها را در ابداع راهحلها توضیح میدهد. آنها میتوانند ایدههای عجیب و غریب را امتحان کنند و صرفاً بر اساس عملکرد، افراد را استخدام یا اخراج کنند. آنها به سهولت بیشتری نسبت به دولت میتوانند مدیران بااستعداد را جذب کنند (با فرض اینکه توانایی پرداخت حقوق آنها را داشته باشند)، چرا که کسی نگران حملات مطبوعات به خاطر پیوستن به یک سازمان مردمنهاد نیست. (بسیاری از مدیران از فکر قرار گرفتن در معرض دید برای پستهای دولتی سطح بالا وحشت دارند.) مهمتر از همه، کارآفرینان اجتماعی این امتیاز را دارند که تا زمانی که بتوانند کسی را برای تأمین مالی پیدا کنند، روی مشکلات کار کنند تا زمانی که آنها را حل کنند. اغلب، بینشهای استراتژیک پیشگامانه تا سالها به دست نمیآیند، همانطور که در مورد بانک گرامین که پس از هفت سال اعطای وام به طور عمده به مردان، شروع به اعطای وام عمدتاً به زنان کرد، صادق بود.
این تفاوتهای ساختاری توضیح میدهد که چرا کارآفرینان اجتماعی تا این حد مبتکر و بهشدت باانگیزه هستند و چرا افراد متعهد در دولت اغلب احساس سرخوردگی و محدودیت میکنند.
دولت، حامی نوآوری اجتماعی: فراتر از موانع بوروکراسی
درست است که دولتها نیز میتوانند نوآور باشند، به ویژه زمانی که به کارآفرینان درونسازمانی یا «کارآفرینان درون» آزادی عمل برای نوآوری داده شود. افرادی مانند فرانسیس پرکینز، طراح بسیاری از برنامههای نیودیل، سرجنت شرایور، بنیانگذار سپاه صلح، جان گاردنر، رهبر وزارت بهداشت، آموزش و رفاه در دولت جانسون و بعدها بنیانگذار برنامه بورسیههای کاخ سفید و گروه لابی منافع عمومی «علت مشترک»، و جیمز گرانت، رئیس سابق یونیسف که هدایت تلاشهای گستردهای را برای توزیع واکسن و درمان با تجویز مجدد خوراکی بر عهده داشت و از مرگ دهها میلیون کودک جلوگیری کرد، نشان دادهاند که امکان تغییر ساختارهای دولتی از درون وجود دارد.
کارآفرینی اجتماعی، درست مانند کارآفرینی تجاری، با ریسکهایی همراه است. همانطور که هیچکس نمیتواند پیشبینی کند که ایبِی، گوگل یا توییتر بعدی از کجا ظهور خواهند کرد، هیچکس نمیتواند پیشبینی کند که بهترین راهحلها برای مشکلات اجتماعی دشوار از کجا پدیدار خواهند شد. برای ایجاد جریانی مداوم از نوآوریهای اجتماعی، نیازمند جستجوی فعالانهی کارآفرینان اجتماعی هستیم، با همان جدیت و قدرتی که سرمایهگذارانی مانند وارن بافت برای یافتن و ساخت شرکتهای کمارزش قائل هستند. این رویکرد، که میتواند به طور مساوی توسط دولتها و سایر سرمایهگذاران اجتماعی دنبال شود، به طور طبیعی منجر به راهاندازیِ بسیاری از بنگاههای اجتماعیِ شکستخورده، برخی با عملکرد خوب و تعداد کمی منجر به تغییرات اساسی خواهد شد. جامعه نیازمند تشویق و مهار آزمایشهای اجتماعی غیرمتمرکز در مقیاس بزرگتر و بهطور بسیار سیستماتیکتر از آنچه در حال حاضر انجام میشود، است. به طور خاص، دولتها با تمرکز بیشتر بر شناسایی و حمایت از عاملان تغییر بااستعداد خارج از دیوارهای خود، منتفع خواهند شد.
برای مقابله با مشکلات در ابعاد مورد نیاز، باید خلاقیت، چابکی و برتری عملکردی که در حوزه کارآفرینی اجتماعی یافت میشود را با منابع و مشروعیت نهادهای دولتی به طور مؤثری ادغام کنیم.
دیدگاه خود را بنویسید