این موضوع به عنوان یک کلیشه محسوب میشود و در بسیاری از کتابهای مدیریت و رهبری به آن اشاره شده است. با این حال، تفاوت بین مدیریت و رهبری واقعی و اهمیت آن برای سازمانها، همچنان موضوعی پربحث در حوزه مدیریت و رهبری است.
به طور کلی، مدیریت به معنای برنامهریزی، سازماندهی، کنترل و نظارت بر فرایندها و کارکنان است، در حالی که رهبری به معنای الهامبخشی، راهبری و ارتقای انگیزه و عملکرد کارکنان است. بنابراین، در صورتی که یک سازمان به دنبال انجام کارهای روزمره و مدیریت فرایندهای اجرایی خود باشد، مدیریت بیشتری لازم است. اما در صورتی که سازمان به دنبال ایجاد تغییر و ارتقای عملکرد وابستگان خود باشد، رهبری بیشتری لازم است.
در واقع، مدیریت و رهبری دو جنبه مختلف اما مکمل یکدیگر در موفقیت و پیشرفت سازمان هستند و برای داشتن یک سازمان موفق واقعی، هر دو جنبه باید ترکیبی از مهارتهای مدیریتی و رهبری را داشته باشند. بنابراین، بهتر است به جای تاکید بر تفاوتهای مدیریت و رهبری، بر تسلط بر هر دو جنبه و ترکیب آنها برای بهبود عملکرد سازمان تمرکز کنیم.
میتوان این بررسی را از دو منظر وظایف و منابع قدرت صورت دهیم.
تعریف مدیر
پیتر دارکر، متخصص مدیریت و نویسنده کتابهای مدیریتی معروف، در کتاب "مدیریت برای نوآوری" (Management for Innovation)، مدیر را به شکل زیر تعریف کرده است:
"مدیر، فردی است که افراد دیگر را به سمت اهداف مشترک هدایت میکند و با توجه به محیط کاری، با انجام فعالیتهای مرتبط با برنامهریزی، سازماندهی، رهبری و کنترل، به دستیابی به این اهداف کمک میکند."
به عبارت دیگر، مدیر به عنوان یک فرد مسئول، میتواند با استفاده از مهارتهای متنوعی از جمله برنامهریزی، سازماندهی، رهبری و کنترل، به دستیابی به اهداف سازمانی کمک کند و به کارکنان خود هدایت و راهنمایی کند. همچنین، مدیر میتواند با توجه به محیط کاری و شرایط موجود، ایدههای جدیدی برای بهبود عملکرد سازمان پیشنهاد کند و به دنبال نوآوری و تغییرات مثبت در سازمان باشد.
وظایف مدیر
پیتر دارکر، وظایف مدیر را بر اساس چهار عملکرد اصلی مدیریتی یعنی برنامهریزی، سازماندهی، رهبری و کنترل، تعریف کرده است. این چهار عملکرد، همچنین به عنوان فرآیند مدیریتی معروف به "مدیریت P-O-L-C" شناخته میشوند. وظایف مدیر بر اساس هر یک از این چهار عملکرد به شکل زیر است:
1- برنامهریزی (Planning):
در این عملکرد، مدیر باید با توجه به اهداف سازمان، برنامههای کاری را تدوین و برای دستیابی به این اهداف، منابع سازمان را به بهترین نحو مدیریت کند. برای این منظور، مدیر باید به عنوان یک تحلیلگر، با بررسی محیط داخلی و خارجی سازمان، مشکلات و فرصتهای موجود را شناسایی کند و برای بهبود عملکرد سازمان، راهبردهای مناسبی ارائه کند.
2- سازماندهی (Organizing):
در این عملکرد، مدیر باید با توجه به برنامهریزی انجام شده، ساختار سازمان را شکل دهد و برای دستیابی به اهداف، وظایف و مسئولیتهای مختلف را به کارکنان اختصاص دهد. همچنین، مدیر باید به عنوان یک مدیر کارآمد، با توجه به مهارتها و تواناییهای هر کارکنان، آنها را در بخشهای مختلف سازمان قرار داده و به بهترین نحو ممکن از آنها بهرهبرداری کند.
3- رهبری (Leading):
رهبری به عنوان یکی از مهمترین وظایف مدیر، شامل الهامبخشی، ایجاد انگیزه، توسعه مهارتهای کارکنان و ارتقای عملکرد آنها میشود. مدیر باید با توجه به نیازهای کارکنان و محیط کاری، به عنوان یک رهبر اثربخش، به مدیریت روابط بین افراد پرداخته و به ایجاد یک فضای کاری مناسب برای افراد سازمان کمک کند.
4- کنترل (Controlling):
در این عملکرد، مدیر باید به منظور اطمینان از اینکه اهداف سازمان به درستی دنبال میشوند، به کنترل بودجه، عملکرد، کیفیت و دیگر عواملمرتبط با فعالیتهای سازمانی پرداخته و در صورت نیاز، تصمیمگیریهای لازم را برای بهبود وضعیت سازمان اتخاذ کند. به عنوان مثال، مدیر باید با استفاده از ابزارهای مختلفی مانند گزارشهای عملکرد، دادههای مالی و دیگر اطلاعات مرتبط، به بررسی عملکرد سازمان و ارائه تحلیلهای لازم برای بهبود عملکرد بپردازد.
پیتر دارکر همینجا پاسخ ما را می دهد، او رهبری را یک وظیفه مدیر می داند به همین سبب است که این سوال کلیشهای را می توان کامل مردود دانست این سوال مانند این است که بپرسیم تفاوت انسان(مدیر) با مغز(رهبر) در چیست؟
رهبر مدیری است که وظایف مدیریت خود را به خوبی انجام می دهد.
منشأ قدرت مدیر
منابع قدرت مدیران برای نفوذ در کارکنان میتوانند شامل موارد زیر باشند که دو سر منشأ اصلی دارند قدرتهایی که سازمان به مدیر خود میدهد( سه مورد اول) و قدرت های شخصی(گزینه چهارم) که مدیر آنها را در زندگی شخصی خود کسب کرده است :
1. منابع قانونی:
مدیران ممکن است از منابع قانونی مانند قوانین، مقررات، سیاستها و قراردادها استفاده کنند تا قدرت خود را در برابر کارکنان افزایش دهند. به عنوان مثال، مدیران میتوانند با استفاده از سیاستها و قوانین، کارکنان را مجاب به انجام وظایف خود کنند و در صورت عدم انجام وظایف، تنبیهات لازم را به آنها تحمیل کنند.
2. منابع مالی:
مدیران میتوانند با استفاده از منابع مالی مانند پاداشها، حقوق بالا و امتیازات دیگر، کارکنان را به سوی خود جذب کنند و در برابر آنها قدرت بیشتری داشته باشند. به عنوان مثال، ارائه پاداش به کارکنانی که عملکرد بالایی داشتهاند، میتواند باعث افزایش انگیزه آنها برای انجام وظایف بهتر شود.
3. منابع اطلاعاتی:
مدیران با دسترسی به منابع اطلاعاتی مانند گزارشات، دادهها و اطلاعات داخلی، میتوانند در برابر کارکنان قدرت بیشتری داشته باشند. این منابع به آنها امکان میدهند تا در مورد عملکرد کارکنان و نواقص موجود در فرآیندهای کاری، اطلاعات دقیق داشته باشند و در برابر آنها به عنوان منبع تسلط و مرجعیت عمل کنند.
4. منابع شخصی:
مدیران میتوانند با استفاده از منابع شخصی خود مانند تجربه، تخصص، شخصیت و قدرت ذهنی، در برابر کارکنان خود قدرت بیشتری داشته باشند. به عنوان مثال، مدیرانی که تجربه و تخصص کافی در زمینه مدیریت و رهبری دارند، میتوانند به عنوان یک مرجع معتبر و تحت تأثیر قرار گیرند.
فرد زمانی به یک مدیر خوب(رهبر) بدل میگردد که به توانند از هر چهار منبع استفاده نمایید. رهبران از سه منبع اول که سازمان در اختیار آنها می گذارد استفاده میکنند ولی از منابع شخصی که در اختیار دارند بیشترین بهره را میبرند.
دیدگاه خود را بنویسید