با ایده‌های ارزشمند و مدل‌های کارآمد احاطه شده‌ایم. می‌دانیم چگونه به کودکان کم‌برخوردار سواد بیاموزیم، مصرف انرژی را کاهش دهیم و همزمان هزینه‌های مراقبت‌های بهداشتی را پایین بیاوریم. حتی می‌دانیم که بخش قابل توجهی از قلدری‌های محیط‌های آموزشی قابل حذف است. در سطحی کلان، بسیاری از این مشکلات هم‌اکنون در حال حاضر در ایالات متحده و کانادا در حال حل شدن هستند. با این حال، چالش اصلی ما نحوه به‌کارگیری دانش پراکنده خود در مقیاس مسائل پیش رو است. بسیاری، اگر نگوییم اکثر، طرح‌های توسعه بین‌المللی و دولتی با پروژه‌های آزمایشی موفق آغاز می‌شوند اما به نتایج ناامیدکننده‌ای ختم می‌شوند.

روجر ال. مارتین و سالی آزبرگ در مقاله «کارآفرینی اجتماعی: موردی برای تعریف» استدلال می‌کنند که نقش کارآفرین اجتماعی انتقال جامعه از یک «تعادل باثبات اما ذاتاً غیرعادلانه» به یک «تعادل باثبات جدید» است که موجب آزادسازی پتانسیل و کاهش آلام در سطح گسترده می‌شود. کارآفرینان اجتماعی اطمینان حاصل می‌کنند که ایده‌های معقول نهادینه شده و واقعاً طرز فکر و رفتار آحاد جامعه را متحول سازند.

اصلاحات در این سطح اغلب مستلزم تغییر در نظام‌ها است که همواره با دشواری‌های فوق‌العاده‌ای همراه بوده است. نیکولو ماکیاولی، نظریه‌پرداز سیاسی، در کتاب "شهریار" که نگارش آن به حدود ۶۰۰ سال پیش بازمی‌گردد، نکته‌ی جالبی را مطرح می‌کند:

«پیش‌قدم شدن در برقراری یک نظم نوین، دشوارترین اقدام برای آغاز، مخاطره‌آمیزترین در اجرا و نامطمئن‌ترین از لحاظ نتیجه است. زیرا نوآور با مخالفتِ تمامی کسانی که از وضع موجود منتفع شده‌اند، روبرو می‌شود و تنها حمایتِ سُستی از جانب کسانی جلب می‌کند که ممکن است از نظم جدید سود ببرند. این بی‌میلی [به تغییر] تا حدودی ناشی از بیم از مخالفانی است که از پشتوانه قوانین برخوردارند و تا حدودی نیز معلول بدگمانی ذاتی بشر است که به سادگی باور خود را به نوآوری‌ها نمی‌سپارد، مگر آنکه تجربه‌ای طولانی‌مدت، درستی آن‌ها را اثبات کند.»

بنابراین، فرد تغییر دهنده سیستم باید بر بی تفاوتی، عادت، عدم درک و ناباوری در عین رویارویی با مقاومت شدید ذی‌نفعان غلبه کند. کارآفرینان اجتماعی باید راهی برای تحقق این امر بیابند.

با توجه به این دشواری ها، به راحتی می توان فهمید که چرا مشکلات جدی در دموکراسی های مدرن به سادگی حل نمی شوند. جایی که دولت ها در حال توازن بخشیدن به منافع متضاد میلیون ها نفر، از جمله نخبگان قدرتمند، و تحت نظارت شدید برای دستیابی به نتایج کوتاه مدت هستند.

به خواسته‌های نامعقولی که از دولت‌های خود داریم توجه کنید. سیاستگذاران باید قاطع و مصمم به نظر برسند و برای انواع مشکلات، پاسخ های آماده در اختیار داشته باشند. نهادینه کردن رویکرد حل مسئله با روشی باز و مشورت محور مبتنی بر آزمون و خطا در چنین محیطی عملاً غیرممکن است. در نتیجه، سیاست‌ها تمایل دارند تحت‌تأثیر کارکنان اجرایی یا قانون‌گذاری شکل بگیرند که از جزئیات اجرا دور هستند، اما تحت فشار شدید زمان برای ارائه راه‌حل‌های جامع یا «برنامه‌ها» قرار دارند. در نتیجه، سیاست‌های ملی به طور منظم بر اساس فرضیاتی بنا می‌شوند که عمدتاً پس از تبدیل شدن به قانون مورد آزمایش قرار می‌گیرند.

هر کسی که تلاش کرده تغییری را پیش ببرد که منافع گروه‌های سازمان‌یافته را به خطر می‌اندازد – برای مثال، لابی‌های نفتی یا بانکی، اتحادیه معلمان، یا انجمن ملی سلاح – می‌داند که چگونه به طور معمول ایده‌های امیدوارکننده‌ای بدون برگزاری جلسات استماع عادلانه از بین می‌روند. آمریکایی‌ها نگرانند که سیستم‌های بانکی، بهداشتی، آموزشی و عدالت کیفری آن‌ها برای چالش‌های امروزی به شدت ناکافی باشند. تعداد کمی با نیاز به اصلاحات مخالفند، با این حال، بسیاری از افراد ذی‌نفع با تمام وجود برای دفاع از وضع موجود مبارزه می‌کنند.

ایده‌های جدید اغلب توسط همان افرادی که قرار است از آن‌ها سود ببرند، رد می‌شوند، به ویژه اگر احساس تحمیل یا سردرگمی از تغییرات پیشنهادی داشته باشند. یکی از بزرگترین مشکلات در حوزه فناوری اطلاعات، «رد سیستم» است: کارمندان به سادگی از استفاده از سیستم‌های رایانه‌ای جدیدی که شرکت‌ها میلیاردها دلار برای توسعه آن‌ها هزینه کرده‌اند، خودداری می‌کنند. در آموزش و پرورش دولتی، حدود نیمی از معلمان جدید ظرف پنج سال از این حرفه خارج می‌شوند که این نیز نوع دیگری از رد سیستم است. با این حال، اتحادیه‌های آن‌ها که حافظ منافع به سختی به دست آمده هستند، اغلب مانع اصلاحاتی می‌شوند که ممکن است رضایت شغلی و حقوق بهتری برای معلمان موفق به ارمغان بیاورد.

بسیاری از ایده‌های نوآورانه با شروع قوی وارد عرصه عمل می‌شوند، اما در فرآیند پیاده‌سازی، دچار ضعف و انحراف می‌گردند. این مشکل احتمالا ناشی از ناتوانی سازمان یا نهاد پیشرو در زمینه رشد و حفظ کیفیت است - که یکی از چالش‌های بغرنج مدیریتی به‌شمار می‌رود. شاید این نهادها توانایی جذب و استخدام افراد باتجربه در مدیریت فرآیند رشد را نداشته باشند. با تنزل کیفیت، انگیزه برای پیشبرد ایده نیز کاهش می‌یابد. همچنین ممکن است یک بحران - از قبیل تحولات سیاسی، سقوط بازار سهام یا یک فاجعه طبیعی - رخ دهد و یک سازمان شکننده پیش از آنکه بتواند جایگاه خود را تثبیت کند، از بین برود.

خطرات غیرقابل پیش‌بینی بی‌شماری وجود دارند که می‌توانند یک ایده ارزشمند را نابود سازند. از دیدگاه یک نظريه‌پرداز، یک ایده جدید ممکن است به‌صورت ذاتی از جذابیت برخوردار باشد. اما از منظر یک کارآفرین، سخن گفتن در مورد یک ایده بدون پرداختن به جزئیات پیاده‌سازی آن - از جمله نحوه تأمین مالی، ایجاد انگیزه برای کارکنان و مشتریان و چگونگی شکل‌دهی یک حامیان سیاسی یا تعامل با مخالفان سازمان‌یافته - مفهومی ندارد. بدیهی است که پاسخ‌ها به چنین سوالاتی همواره در حال تغییر هستند.

برای تحقق تأثیر اجتماعی چشمگیر یک ایده نوآورانه و مهم، نیاز به نیروی محرکه‌ای استوار است که بتواند با جدیت، پشتکار، چابکی و انعطاف‌پذیری لازم، ایده را در مسیر نظام هدایت کند. کارآفرینان اجتماعی باید توانایی جلب توجه و تأمین مالی را داشته باشند، بر بی‌تفاوتی و مخالفت غلبه کنند، رفتارها را تغییر دهند، اراده سیاسی را بسیج نمایند، ایده را به طور مستمر ارتقا دهند و با دقتی وسواس‌گونه به تمامی جزئیات، فارغ از زمان مورد نیاز، رسیدگی کنند.

بینش کلیدی سازمان آشوکا این است که برای پیش‌بینی سرنوشت یک ایده جدید، بهترین راهبرد تمرکز بر فرد پشت آن ایده است. آیا این فرد از توانمندی و انگیزه لازم برای رهبری تیمی برخوردار است که بتواند بر موانع، ناکامی‌ها و دلسردی‌های بالقوه بی‌پایان غلبه کند؟ آیا تحقق این ایده برای این فرد، مهم‌ترین هدف در زندگی‌اش به شمار می‌آید یا حداقل از اهداف بسیار مهم او محسوب می‌شود؟

در موارد بانک گرامین و بریك، یونوس و عبد هر کدام دست به تلاش‌های طولانی زدند که با ناامیدی‌ها و موانع متعددی همراه بود. در آغاز، آن‌ها به طور کلی تنها بودند. به يونوس می‌گفتند كه بانک گرامين «مثل بادکن» خواهد ترکید. به عبد نیز گفتند که ترک شغل پر درآمدش در شرکت نفت شل، حماقت است. هر دو متحمل ضررهای شخصی شدند. هر دو مجبور بودند با بنیادگرایان مذهبی، دیکتاتورهای نظامی، انقلابیون سوسیالیست و شاید از همه سخت‌تر، عادت به فسادی که اعتماد را از هر تراكنشی می‌زدود، مقابله کنند. هر دو به طور عمدی برای «بازاریابی» ایده‌های خود تلاش می‌کردند، همان داستان‌ها را بارها و بارها تکرار می‌کردند تا به بسیج منابع، ایجاد مشارکت، خلع سلاح دشمنان و جلب حمایت دلالان قدرت سیاسی کمک کنند. هر دو مصمم بودند که این روند را تا انتها دنبال کنند، حتی اگر کل زندگی‌شان را به طول می‌انجامید.

نقش کارآفرین اجتماعی را می‌توان از طریق این نمونه‌ها درک کرد. کارآفرینان اجتماعی فرآیندهای تغییر را که خوداصلاح‌گر، رشدگرا و اثرگذار هستند، آغاز و هدایت می‌کنند. آن‌ها پیکربندی‌های جدیدی از افراد را ایجاد می‌کنند و تلاش‌هایشان را برای مقابله با مشکلات با موفقیت بیشتری نسبت به گذشته هماهنگ می‌سازند. این نقشی پیچیده است که مستلزم گوش دادن زیاد، جذب نیرو و متقاعد کردن است. رهبری یک فرآیند تغییر در مواجهه با بی‌تفاوتی، عادت، ترس، محدودیت منابع، منافع ذی‌نفعان و موانع نهادی، به ترکیبی جالب از حساسیت و لجاجت، فروتنی و جسارت، و بی‌قراری و صبر نیاز دارد.

در بطن فعالیت‌های یک کارآفرین اجتماعی، کارکردی حیاتی نهفته است: توانمندسازی دیگران برای تصور یک امکان جدید. این کارآفرینان به دیگران کمک می‌کنند تا مفهوم این امکان نو را درک کنند و ببینند که چگونه می‌توان آن را به گام‌های قابل دستیابی تقسیم کرد تا به مرور، نیروی محرکه‌ی تغییر را به وجود آورد.

با این حال، اثربخش بودن این فرآیند وابسته به یک پیش‌شرط اساسی است: حس مالکیت در میان ذینفعان. بدون این حس مالکیت، ابتکار عمل با مشکل مواجه می‌شود. به همین ترتیب، فضای ناکافی برای آزمایش یا اجتناب از بحث در مورد شکست‌ها مانع پیشرفت می‌شود. فشارهای روزمره نیز می‌توانند مضر باشند و باعث شوند تمرکز از هدف بلندمدت منحرف شود.

ضرورت کارآفرینی اجتماعی زمانی کاملاً روشن می‌شود که محدودیت‌های ساختاری را در بخش‌های مختلف در نظر بگیریم. کسب‌وکارهایی که محصولاتی با منافع بلندمدت اجتماعی ارائه می‌دهند، اما وعده‌ی سودآوری در بازه‌ی پنج تا هفت ساله را نمی‌دهند، با وجود اهمیت محصولاتشان، برای جذب سرمایه‌گذاری سنتی دچار مشکل می‌شوند. به طور مشابه، ایده‌هایی که با سرعت عمل سیاسی همخوانی ندارند، در دولت با دشواری‌های زیادی روبرو خواهند شد. (جلب حمایت سیاسی برای تأمین بودجه‌ی زندان‌ها به مراتب آسان‌تر از حمایت از آموزش پیش از دبستان است.)

برای ایجاد تغییرات مثبت و بلندمدت، به افرادی با آینده‌نگری متمایز نیاز داریم. این افراد باید بتوانند فراتر از محدوده گزارش‌های فصلی، چرخه‌های خبری و دوره‌های انتخابات فکر کنند. پشتکار راسخ آن‌ها حتی در نبود پاداش یا قدردانی فوری، حیاتی است. آن‌ها باید درک عمیقی از مشکلات در سطح جامعه (دیدگاه از کف زمین) داشته باشند و در عین حال، چشم‌اندازی دوراندیشانه (دیدگاه از قله کوه) برای ترسیم مسیر آینده‌ی بهتر را دارا باشند. علاوه بر این، این افراد باید مهارت‌های استثنایی در تیم‌سازی نشان دهند و آزادی عمل لازم برای آزمایش و تکرار رویکردهای خود را داشته باشند.

به طور خلاصه، ما به نسل جدیدی از رهبران نیاز داریم: سازندگان طبیعی نهادهایی که به جای انباشت ثروت شخصی، از حل مسائل اجتماعی انگیزه می‌گیرند.

در پایان، لازم است مجدداً تأکید کنیم که کارآفرینی اجتماعی فرایندی فراتر از بنیان‌گذاران سازمان‌هاست. بسیاری از افراد برجسته سال‌ها دوشادوش کارآفرینان اجتماعی کار می‌کنند، بدون آنکه به رسمیت شناخته شوند. این افراد شامل «کارآفرینان درون‌سازمانی» متعددی می‌شوند که نیروی محرکه‌ی نوآوری قابل توجهی در سازمان‌های خود هستند. نمونه‌هایی از این افراد عبارتند از دیپال چاندرا باروآ در بانک گرامین، امین الاسلام در BRAC و سوشمیتا گوش در آشوکا.

قطعا بنیان‌گذاران نقش محوری در آغاز و هدایت فرآیندهای تغییر و بازاریابی ایده‌ها دارند. آن‌ها بخش قابل توجهی از جوایز و توجهات رسانه‌ای را به خود اختصاص می‌دهند، اما به تنهایی نمی‌توانند به دستاوردهای زیادی برسند.